بازگشت از گناه و روی آوردن به رحمت و مغفرت الهی، عملی است که آرزوی خسته دلان از گناهان صغیره و کبیره است. امیر المومنین(ع) در دعای کمیل می فرمایند: ظلمت نفسی، یعنی با گناه، خودم به خودم ظلم کرده ام. بنابراین گناه بیشترین آسیب را به گنه کار می زند. از این رو فرد گنهکار هیچگاه از شرایط موجود راضی نیست و می خواهد، بهتر زندگی کند.
توبه، همان پنجره ی امیدی است که نور رحمت الهی از آن می تابد و تنها راه نجات از این قهقرای فلاکت ناشی از گناه، است. عملی که به نوعی سیاهی ها را از فطرت انسان پاک می کند و اجازه حرکت در مسیر تکامل معنوی را دوباره به وی اهدا می کند.
دل نا آرام فرد گنهکار با توبه کمی آرام می گیرد، اما هر لحظه خود را در کمین بازگشت به سمت محرمات می بیند. اگر گناه مجدد انجام شود، تمام زحمات انسان گنهکار بر باد فنا خواهد رفت. خداوند در قرآن کریم از توبه ای با عنوان توبه نصوح سخن می گوید. در آیه 74 سوره مائده می خوانیم:
« تُوبُوا الى الله تَوبَة نَصُوحاً » به درگاه الهى توبه نصوح كنيد. در خصوص معنای واژه نصوح پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمودند:
«ان يَتُوب التائِب ثمّ لايَرجع فى ذَنبٍ كما لايَعود اللَبن الى الضَّرع» توبه كننده، هرگز به گناه باز نگردد، چنانكه شير به پستان باز نمىگردد.(بحار الانوار جلد 6 صفحه 22)
امام صادق(ع) نیز در تفسير واژه نصوح چنين فرمودند:
«هو الذَّنبُ الّذى لا يَعودُ فيه اَبداً» آن توبهاى است كه هرگز به آن گناه باز نگردد.
بنابراین وظیفه انسان گنهکار این است که توبه ای به درگاه الهی انجام دهد که بازگشتی به سمت گناه نداشته باشد، اما چرا به توبه بازنگشتنی «نصوح» می گویند. داستان از این قرار است که فردی با نام نصوح، دلاک حمام زنانه بوده است. وی مرد بود اما به دلیل شرایط ظاهری اش که مانند زنان بود، در حمام زنانه کار می کرد. این حرفه نصوح، هم منبع درآمد، هم وسیله ای برای شهوت رانی اش بود. نصوح بار ها از این اشتباه بزرگش توبه کرده بود، اما لذت گناه مانع از ماندگاری توبه اش می شد. دلاکی خوب نصوح موجب شد، وی از سوی دربار پادشاه زمانش، دعوت به دلاکی ملکه شود. در زمانی که ملکه در حمام بود، یکی از مروارید های گوشواره اش گم شد و مأموران دستور دادند، در حمام بسته شود و همه تفتیش شوند.
با این وجود مروارید پیدا نشد و مأموران دستور دادند همه برهنه شوند. این کار مأموران پادشاه دست نصوح را رو می کرد. وی که از شدت ترس به خود می لرزید، در دستانش را به سوی آسمان بلند کرده و توبه کرد. توبه ای که بازگشتی به سوی گناه نداشته باشد. در همان لحظه مأموران اعلام کردند که مروارید پیدا شد. پس از آن نصوح از آن شهر رفت و در منطقه ای به عبادت پرداخت. مالی هم که از آن شغلش داشت میان فقرا تقسیم کرد و سعی کرد با حمل سنگ، لقمه حرامی که در بدنش به گوشت تبدیل شده بود را از بین ببرد. این گونه بود که پس از مدت ها نصوح در همان نقطه ای که زندگی می کرد، با حفر چاه و آبادانی آن جا روستایی درست کرد و جایگاه والای اجتماعی نزد همگان پیدا کرد.