به مناسبت سالروز مرگ میرزا
میرزاکوچکخان جنگلی را، دوستدارانش مجاهدی آزاده میخوانند و منتقدانش او را فردی متمایل به روسها که در اندیشه انتزاع گیلان از ایران و پیوستن به شوروی بوده معرفی میکنند.
روزنامه شرق: میرزاکوچکخان جنگلی را، دوستدارانش مجاهدی آزاده میخوانند و منتقدانش او را فردی متمایل به روسها که در اندیشه انتزاع گیلان از ایران و پیوستن به شوروی بوده معرفی میکنند. اما برای ردشدن همه این روایات، شواهدی وجود دارد؛ شواهدی که بررسی آنها از میرزاکوچکخان، چهره آرمانگرایی را نشان میدهد که با مشروطهخواهان، راه را آغاز کرد، مجذوب انقلابیون روس شد، از بلشویکها زخم خیانت چشید و در روزهایی که هیچ حامی خارجی برایش باقی نمانده بود، از یاران داخلی خود همچون کسمایی و چمنی نیز جدا شد، دل به آلیانی سپرد و در نهایت به دلیلی نامعلوم با گائوک آلمانی راهی کوهستان شد و در همان مسیر از دنیا رفت.
اما برای پیبردن به جزئیات راهی که میرزا در طول دوران هفتساله اقدامات خود که تحت عنوان نهضت جنگل انجام شده بود، طی کرد لازم است این دوره را به دو بخش تقسیم کنیم: بخش اول میرزا در قامت یکی از اعضای ارشد هیأت اتحاد اسلام و بخش دوم میرزای مستقلی که با بلشویکهای روس متحد میشود، بهسرعت از آنها جدا و رشته امور از دستش خارج میشود.
میرزا در مسلک سیدجمال
مقطع اول را میتوان از آغاز فعالیت میرزا تا پایان همکاری او با هیأت اتحاد اسلام و ایام شکلگیری جمهوری شورایی گیلان دانست. بنا بر اسناد موجود، میرزا در مردادماه سال ١٢٨٦، یعنی یک سال پس از تصویب فرمان مشروطه و در ٢٥ سالگی فرم عضویت در تشکلی به نام انجمن روحانیون رشت را پر کرده است. این تشکل که هسته آن از روحانیون و طلبههای مشروطهخواه گیلانی از جمله میرزاکوچکخان شکل گرفته بود، دروازه ورود میرزا به مبارزات است. میرزا در این دوران به جمعآوری قشون و تعلیم نظامی آنها میپرداخت و یکبار هم در کنار قشون خود قصد حرکت به سمت تهران برای حمایت از مشروطهخواهان را داشت که در میانه راه خبر رسید محمدعلیشاه مجلس را به توپ بسته و کاری از یاران میرزا برنمیآید و او بههمراه قشون خود به رشت بازگشت.
با شروع دوران خفقان پس از بهتوپبستن مجلس، مدتی به تفلیس رفت و در آنجا با تفکرات اولین سوسیالیستهایی که علیه حکومت روسیه تزاری مبارزه میکردند آشنا شد. پس از بازگشت به گیلان، در زمان فتح تهران، با مشروطهخواهان تهرانی همکاری کرد، اما بازگشت محمدعلیشاه با حمایت روسها، باعث شد بار دیگر ایام زندگی مخفیانه او فرا برسد. پس از مدتی زندگی در گیلان، دوباره به تهران آمد و پس از حدود چهارسال زندگی در تهران، در سال ١٢٩٢ شمسی، یعنی تقریبا یکسال پیش از آغاز جنگ جهانی اول به «هیأت اتحاد اسلام» که با سران آن آشنایی و مراوده پیدا کرده بود، پیوست. «اتحاد اسلام» را میتوان دنباله اندیشه سیدجمالالدین اسدآبادی دانست. «سیدجمال به همان میزان که بهرهجویی مسلمانان از پیشرفتهای اروپا در عرصه علم را ضروری میشمرد، آنان را به وحدت سیاسی و ایستادگی در برابر استعمار غرب و سیاستهای توسعهطلبانه اروپاییها فرامیخواند و قدرت خودکامه را بزرگترین مانع و عامل ضعف و ناتوانی شرق در مقابل استعمار اروپا میدانست و از آن بهعنوان مایه حقارت و ذلالت مسلمانان یاد میکرد.
بنابراین مشارکت مردم در اداره امور خویش را عامل پیشرفت میدانست و خواستار تغییر ساختار قدرت فردی و حاکمیت «آزادی» و «دموکراسی» برپایه شورا بود». (جریانهای تفسیری معاصر و مسئله آزادی- محسن آرمین) هرچند پایگاه اصلی «اتحاد اسلام» در استانبول بود اما در ایران نیز این تشکل، نیروهای خود را داشت و از جمله در زمان حضور میرزا در تهران میتوان از افرادی همچون سیدحسن مدرس، سیدمحمدرضا مساوات، سیدمحمد کمرهای، سلیمان محسن اسکندری و میرزاطاهر تنکابنی که عضویت این سازمان را پذیرفته و در پیشرفت هدف سازمان، شرکت فعالانه داشتند، نام برد. میرزا که با این افراد ارتباطهایی داشت، به عضویت این سازمان درآمد و راهاندازی کانون مقاومت شمال کشور به میرزا محول شد و او دوباره به رشت بازگشت. بازگشت او به رشت در بازه زمانی منتهی به آغاز جنگ جهانی اول اتفاق افتاد. مردادماه ١٢٩٣ بود که این جنگ آغاز شد و چندماه بعد یعنی درست در روز ٢٨ دیماه همان سال، قرارداد ١٩١٥ بین بریتانیا و روسیه منعقد شد؛ قراردادی که بهموجب آن دایره نفوذ دو کشور در ایران افزایش مییافت و همین امر، قیامهای ملی در مقابل بیگانگان را موجب شد.
آشنایی مبارز مسلمان با افکار سوسیالیستی
آنگونه که محمدعلی گیلک، از اعضای نهضت جنگل، در کتاب تاریخ انقلاب جنگل به روایت شاهدان عینی (نشر گیلکان- چاپ ١٣٧١) آورده، اردیبهشت و خرداد سال ١٢٩٤، میرزا از راه مازندران به تنکابن آمد و تصمیم به سازماندهی قیام گرفت اما کسی او را همراهی نکرد و با وجود ممنوعیت قانونی برای ورود به رشت، مخفیانه به این شهر بازگشت. یکماه زندگی مخفیانه و تلاش و رایزنی دوستان میرزا سرانجام به اخذ اماننامه برای بازگشت او به شهر منتهی شد و از آن پس کار سازماندهی نیروها و خرید اسلحه و تشکیل پایگاه نظامی میرزا در جنگلهای «تولم» آغاز شد. ٢٠ مرداد ١٢٩٤ را بهعنوان زمان ورود میرزا به جنگلهای تولم و مبدأ تاریخی مبارزات جنگلیها میدانند؛ میرزا در این زمان در کنار حاج احمد کسمایی که از تجار متمول صاحب جایگاه گیلان بود، بهعنوان بازوی نظامی هیأت اتحاد اسلام عمل میکردند. قیام دلیران تنگستان علیه نفوذ انگلیس به سرزمینهای جنوبی کشور نیز در همین ایام آغاز شد.
در این ایام میرزا را میتوان مبارزی تحتتأثیر نواندیشی دینی به مشی سیدجمال و تحتتأثیر افکار هیأت اتحاد اسلام دانست که در عین حال، پس از سفر به تفلیس و آشنایی با سرگو اورجونیکیدزه، بنیانهای فکری سوسیالیستی نیز در ذهنش شکل گرفته است. بنیانهایی که البته دوستداران میرزا میگویند، معطوف به آزادیخواهی و عدالتطلبی انقلابیون روس بوده و ربطی به بلشویکیسم نداشته است. میرزا که سودای جنگ مسلحانه با روسها و قشون دولتی حاضر در گیلان را در سر داشت، در اولین سال اقامت در جنگلهای تولم، تصمیم گرفت با جمعآوری کمکهای مردمی و همچنین جمعکردن اسلحههایی که مردم در خانهها داشتند، خود را تجهیز کند. محمدعلی گیلک در اینباره در خاطراتش مینویسد: «شبها بر اثر اطلاعات واصله از بیراهه به خانه اشخاصی که تفنگ داشتند ورود کرده و آنها را بیدار میکردند و پس از اطمیناندادن به اینکه هیچ تعرضی به مال و شخص آنها نخواهند نمود، اسلحه را گرفته و میرفتند.»
در همین ایام است که به دلیل این تحرکات نیروهای جنگلی و نفرت مردم از نیروهای روس و قشون دولتی، شایعاتی درباره قشون میرزا و ناجیبودن او در شهر دهانبهدهان میچرخد و درباره تعداد نیروهای میرزا و نحوه جنگاوریهای آنان، روایتهای مبالغهآمیزی بر سر زبانها میافتد. همین شایعات بابت حساسیت کنسولگری روس و اعزام خوانین محلی برای سرکوب جنگلیها میشود. اعزامهایی که در نتیجه آن حسنخان آلیانی هم برای حفظ منطقه تحت نفوذ خود در ماسوله، به میرزا میپیوندد و سپاه چند دهنفره او موفق به شکستدادن قشون اعزامی میشود تا این خبر در شهر بر قوت شایعات درباره نیروهای جنگل بیفزاید. جنگلیها پس از این مرحله با حمایت آلیانی وارد ماسوله شدند و «خالو قربان» نیز در ماسوله به جمع یاران میرزا پیوست. پس از این مرحله بود که کنسولگری روس برای اولینبار نیروهای خود را به جنگ میرزا فرستاد. میرزا در شبی که به نزدیک سپاه روسها رسید و قرار بود فردای آن شب، جنگ را آغاز کند، نطق آتشینی برای یاران کمتعداد خود میکند. از «سیدالشهدا» و پیروزی او بر بنیامیه میگوید و تأکید میکند: «ما زوال ملت و اضمحلال مملکت را طالب نیستیم.
ما برای قطع ایادی اجانب و مزدوران آنها که سالهاست خون ما را مکیده و ما را به این روز نشانده و احساسات وطنپرستی ما را کشته و میخواهند ما را غلام خود نمایند، جمع شده و اسلحه به دست گرفتهایم». سرانجام، روز بعد، یعنی ٣١ شهریور ١٢٩٤، جنگ درمیگیرد و جنگلیها پس از ٩ ساعت مبارزه بر قزاقها و نیروهای روس غلبه میکنند. اما اختلافات سران گروههای همراه میرزا بر سر غنایم آغاز و در نهایت منجر به جدایی برخیها از سپاه میرزا میشود؛ آن هم در شرایطی که قوای روس با تجهیز کامل به سمت ماسوله حرکت و جنگلیها را محاصره کرده بودند. اواسط بهمنماه ١٢٩٤ در اثر حمله روسها به باقیماندگان نیروهای میرزا، آنها به سمت جنگلهای کسما و کوههای شفت و فومن فرار میکنند و متفرق میشوند. هسته نیروهای جنگل از این پس در کسما متشکل میشود و دوباره آوازه آنها به رشت میرسد.
انقلاب کمونیستها در روسیه و تأثیر آن بر نهضت میرزا
در سال ١٢٩٥ استراتژی روسها دوباره به سمت استفاده از نیروهای دولتی ایران برای سرکوب جنگلیها تغییر میکند. اواخر این سال انقلاب اول روسیه به پیروزی میرسد، نیکولای دوم، آخرین تزار روسیه، از سلطنت خلع میشود و دولت موقت به رهبری الکساندر کرنسکی به قدرت میرسد. در این زمان نیروهای جنگل با آزادی عمل بیشتری در کسما به تقویت پایگاه و توسعه نیروهای خود مشغول بودند. در این دوره هم، میرزا در کنار حاجاحمد کسمایی که یکی از بزرگترین و با نفوذترین تاجران وقت بود، سپاهیان خود را تحت عنوان هیأت اتحاد اسلام سازماندهی میکردند. چند ماه بعد، یعنی دقیقا در روز ٢٠ خرداد سال ١٢٩٦، جنگلیها در کسما اولین شماره روزنامه خود را منتشر میکنند. روزنامه «جنگل» درواقع هفتهنامهای بود که ارگان رسمی تشکیلات جنگلیها به شمار میرفت. شعف سران جنگل از پیروزی اولیه انقلاب مسکو در چهارمین شماره این نشریه کاملا مشهود بود.
میرزا و برخی از همراهانش، پیروزی انقلاب فوریه مسکو را به معنای پیروزی آزادیخواهان دموکراسیخواه در سرزمین تزارها میدانستند و رسانههای روسی نیز این باور را در آنان تقویت میکرد. در چهارمین شماره نشریه جنگل، ترجمه مطلبی از یک نشریه روسی چاپ شد که در آن آمده بود: «قشون قفقاز حق هر ملتی برای ادارهکردن امور خود به دست خود را محترم میشمارد و هیچگونه مخالفت و جلوگیری برای تشکیلات جدید ایرانیها در ایران نخواهد نمود. بلکه بهطور صمیمانه مایل است مأموران حکومت قبلی را که سبب هیجان و نفرت ایرانیها نسبت به روسها بودند از میان بردارد تا آنکه در آینده هیچگونه موانع و محظوری برای حسن ارتباط صمیمانه میان دموکراسی ایران و روس نباشد». چندی بعد، قشون روس پس از هماهنگکردن امور با قشون میرزا، در کمال آرامش شروع به ترک گیلان و عزیمت به سوی قفقاز کردند. این دوره زمانی را میتوان اوج اقتدار جنگلیها دانست. خروج نیروهای روس از منطقه و همچنین ضعف دولت مرکزی که در اثر اشغال نقاط مختلف ایران و اوضاع بد اقتصادی، در ناتوانی به سر میبرد و توان اعزام نیرو برای سرکوب جنگلیها را نداشت، باعث شده بود تا عملا هیأت اتحاد اسلام اداره امور بخشهایی از گیلان را در دست بگیرد.
قحطی سالهای پایانی جنگ جهانی اول در ایران هم مجال دیگری بود برای عرض اندام هیأت اتحاد اسلام. به دلیل حاصلخیزبودن گیلان، جمعیت زیادی از آذربایجان و همدان و قزوین و کردستان و تهران به گیلان مهاجرت کردند و هیأت اتحاد برای معتمدان محلی که برای ساماندادن به اوضاع این مهاجران فعالیت میکردند، مقرری ماهانه میداد و حتی به روایت محمدعلی گیلک، در این ایام پرورشگاهی نیز برای یتیمان تأسیس شد. اطلاعیهای که در شماره ٢٢ روزنامه جنگل در تاریخ ٢٢ دی سال ١٢٩٦ منتشر شد، ضمن گزارشی از نحوه ساماندهی مهاجران و آوارگان و تخصیص رقم ماهانه ١٠هزار تومان از طرف هیأت اتحاد اسلام برای این امر، متن را با این شعار به پایان برده بود: «زندهباد مساوات و برابری» این در حالی بود که تنها دو ماه قبل، یعنی در آبان ١٢٩٦، انقلاب اکتبر روسیه انجام شده و بلشویکها در این کشور به حکومت رسیده بودند. در همین ایام بود که قوای روس و آلمان برای خروج نیروهای خود از ایران به توافق رسیدند.
در این توافقنامه نمایندگان تامالاختیار آلمان توانستند نظرات خود را به نمایندگان روس بقبولانند و در ماده ١٠ سند توافق این عبارت را بگنجانند: «فرماندهان کل قشون عثمانی و روس، براساس آزادی و استقلال و تمامیت خاک ایران، حاضرند قشون خود را از ایران بیرون ببرند و هرچه زودتر، درباره برنامه و جزئیات اجرای منظور با دولت ایران وارد مذاکره شوند». روز ٢٥ آذر سال ١٢٩٦ هم استالین و لنین در اعلامیه مشترکی صراحتا اعلام کردند: «ما اعلام میکنیم عهدنامه سرّی راجع به تقسیم ایران، ملغیالاثر و پاره گردیده است». ١٦ دی ١٢٩٦ هم تروتسکی در نامهای به نماینده ایران در پطروگراد نوشت: «کلیه معاهدات سابق و لاحق آن (منظور قرارداد ١٩٠٧ است) و هرچه حیات ملی و استقلال و آزادی ایران را محدود کند، از درجه اعتبار ساقط است».
میان کمونیسم، اسلام و ایران
شاید در چنین شرایطی، برای میرزا که به تبع مشی سیدجمال میخواست ضمن حفظ هویت اسلامی، از دستاوردهای دنیای مدرن نیز بهره گیرد، بسیار مقبول بود که دموکراسی و عدالت و آزادی روسهای انقلابی را سرلوحه کار خود قرار دهد و درحالیکه بنا به خاطرات و روایات موجود، همچنان فرایض شرعی را با دقت بهجا میآورد و از الطاف خدا به مجاهدان جنگل سخن میگوید و خطبههایی در وصف سیدالشهدا میخواند، به دنبال بازآفرینی چیزی شبیه انقلاب اکتبر مسکو، در ایران باشد. اما نکته تأملبرانگیزی که میتواند فرضیه پیوستن میرزا به بلشویکها را رد کند، این است که در همان ایام و درست در روز هفتم فروردین ١٢٩٧، در شماره ٢٨ روزنامه جنگل میخوانیم: «ما قبل از هرچیز طرفداران استقرار استقلال مملکت ایرانیم. استقلال به تمام معنیالکلمه، یعنی بدون اندک دخالتی و نظراتی از هیچ دولت اجنبی و از این نقطهنظر تمام دول اجانب چه همجوار و چه غیرهمجوار در مقابل یکسان است».
همچنین در همین شماره نشریه و در جایی دیگر از طرف اعضای اتحاد اسلام آمده: ««ما به نام اتحاد اسلام قیام کردیم و به این جمعیت مقدس منتسبیم... نباید مسلمانان برادرکشی کنند و به نام شیعه و سنی و سایر عناوین مذهبی به جان هم افتاده و مجال استفاده به دشمن بدهند. هر جمعیتی که خدمتگزار ایران است برادر موافق ماست و با دستجات منحرف از ایرانیت سرو کار نداریم... . این است نظرات اساسی ما که تمام ایرانیان را بدون استثنا دعوت به همصدایی کرده و بهخصوص از عموم ایرانیان فداکار خواستار مساعدتیم تا بعونالله برسیم به آن ساعتی که بیرق شیر و خورشید خود را با افتخار استقلال وطن کیان و مهد ساسانیان بر فراز کنگره قصور عالی حافظ استقلال و اصلاحات برافراشته و با نهایت سربلندی و شهامت بگوییم ایران از آن ایرانیان است».
جدایی از یار دیرین و نزدیکی به انقلابیون روس
چند ماه بعد، وقتی کابینه دوم وثوقالدوله در تابستان ١٢٩٧ درحال شکلگیری است، نیروهای انگلیس وارد رشت میشوند. برخی از پژوهشگرانی که بر روی تاریخ نهضت جنگل مطالعه کردهاند، بر این باورند که در همین ایام، یعنی از تاریخ ٢٠ مرداد ١٢٩٧، معاهدهای میان هیأت اتحاد اسلام و قوای انگلیسی منعقد میشود و به همین دلیل میرزا و حاج احمد کسمایی از هیأت اتحاد اسلام جدا میشوند. نکته تأملبرانگیز دراینمیان، جداشدن حاج احمد کسمایی، بزرگترین و اصلیترین حامی تشکیلاتی جنگلیها، از میرزا و یارانش در زمستان ١٢٩٧ است. دوستداران میرزا معتقدند حاجاحمد، حب ریاست داشته و چون ریاست در اختیار میرزا بوده، راه را با میرزا ادامه نداده، اما برخی از ساکنان کسما به نقل از پدران خود در گفتوگو با نسیم بیداری، گفته بودند: «حاج احمد معتقد بود باید نیروها در دژ کسما بمانند و در مقابل قشون دولتی از شهر دفاع کنند، ولی میرزا معتقد بود باید به جنگل بروند و چون این تصمیم باعث حمله قشون نظامی به کسما و به خاکوخون کشیدهشدن مردم میشد، حاج احمد به جای همراه شدن با میرزا، در کسما ماند، خود را تسلیم کرد و زندانی شد تا اهل و عیال و ساکنان کسما را نجات دهد».
میرزا پس از جدایی از حاج احمد، به سمت آلیان و کیش دره رفت و نیروهایش تحت حمایت حسن خان آلیانی درآمدند. در این مدت بیشتر تلاش میرزا مصروف مبارزه با نیروهای انگلیسی میشود و وقتی چندی بعد، یعنی در تابستان ١٢٩٨، قرارداد ١٩١٩ منعقد میشود، مبارزات میرزا با نیروهای انگلیسی نیز افزایش مییابد. اینگونه است که وقتی بلشویکها پس از یک دوره فرار از بادکوبه، دوباره اختیار آن را در دست میگیرند، برای میرزا نامه میفرستند، او را رهبر انقلاب ایران مینامند و «رفیق» خطابش میکنند و مینویسند: «یگانه شخصی که در ایران جسارت کرد و لوای انقلاب را علیه انگلیسیها بلند کرد، تو بودی ای رفیق کوچکخان... ما از طرف عمله و دهاقین و عساکر سرخ روسیه و آذربایجان به تو میگوییم که ای رئیس کل رنجبران ایران، در اولین موقعی که ملت ایران خواسته باشد، ما به مساعدت و همکاری برادران ایرانی خود آمده، دستبهدست آنها داده و انگلیس را از ایران خارج خواهیم کرد. رفیق، بدان که ملت ایران از هر حیث میتواند به ما امیدوار باشد...». این نامه که با مهر «کمیته لنکران فرقه کمونیست» برای میرزا ارسال شده بود، یکی از نشانههایی است که به استنادش، از رابطه میرزا و بلشویکها سخن گفته میشود.
تأسیس شوروی ایران با حمایت ارتش سرخ روسیه
چندی بعد از این نامه و در ٢٨ اردیبهشت سال ١٢٩٩ کشتیهای ارتش سرخ بلشویکها با شلیک توپ به سمت انزلی و غازان و پیادهکردن نیرو در آن اطراف، به نیروهای انگلیسی حاضر در گیلان هشدار میدهند. آنها البته بهانه این حمله را، مخفیشدن جمعی از نظامیان روسیه تزاری در انزلی بیان میکنند، اما درنهایت و پس از مذاکره با انگلیسیها، آنها را متقاعد به ترک گیلان میکنند. گریگور یقیکیان در کتاب خود با نام «شوروی و جنبش جنگل»، دراینباره مینویسد: «همینکه انگلیسیها شروع به تخلیه منازلشان نمودند، عدهای از مردم شروع به غارت انبارهای آنان کردند و عده دیگر فورا بیرقهای سرخ و بیرقهای ایران را روی خانهها و کنار دریا نصب کردند و با صدای رسا فریاد میزدند:
«زنده باد روسیه سویت»، «نابود باد انگلستان» و «نابود باد وثوقالدوله و خائنین» به این ترتیب با نواختن موسیقی و شعارهای زنده باد و مرده باد مردم، از کشتیهای روسی که نیروهای خود را در انزلی پیاده میکردند، استقبال میشود. نیروهای روس با خود اعلامیههایی به زبانهای فارسی و ترکی و انگلیسی آورده و در میان مردم توزیع کردند. میتینگهای ضداستبدادی و ضدانگلیسی در شهر برگزار شد. چند تن از نیروهای نظامی میرزا با استقبال مردم وارد انزلی شدند و رئیس بلدیه انزلی به همراه چند تن از معتبرین شهر نزد فرمانده بلشویکها رفته و با تبریک پیروزی آنها، ابراز امیدواری کردند که با همکاری قشون سرخ روسیه، انقلاب بزرگ ایران آغاز و در نتیجه آن دهقانان و کارگران از فشار سرمایهداران و مالکین نجات یابند. در همان روز میرزا به انزلی رفت و مذاکره برای عقد قرارداد اتحاد را شروع کرد.» آنگونه که یقیکیان از قول میرزا مینویسد، برنامه او تأمین سلاح از روسها بوده و میخواسته وقتی انگلیسیها به منجیل رسیدند، به آنها حمله کند و سپس تا تهران پیشروی و به گفته خودش، وثوقالدوله را ساقط کند. او به یقیکیان گفته که روسها روی خوش نشان دادهاند و به همین دلیل در اولین دیدار، عهدنامه نوشته شده و به وفای به عهد روسها خوشبین بوده است.
نگاه بلشویکها به میرزا
اما اسناد نشان میدهد، بلشویکهای روس در پس روی خوشی که به میرزا نشان داده بودند، به گونهای دیگر میاندیشیدند. آنها باوجود وعده روز نخست، تا چندین روز اقدامی انجام ندادند و درنهایت روز دوم خرداد ١٢٩٩، دو فرمانده روس حاضر در انزلی، دستوری به این شرح از دولت مسکو دریافت میکنند:
«میل کوچکخان به تشکیل دولت شوروی در ایران و کمیته حزب اشتراکی و بهخصوص میل مشارالیه به تمرکز کلیه امور کشور و قوای دولتی در دست خود، باید با احتیاط زیاد مورد مطالعه قرار گیرد. زیرا از احساسات ایرانیان مقیم انزلی و رشت و ولایات همجوار آذربایجان (قفقاز) نمیتوان نتیجه گرفت که کلیه ایرانیها دارای همین احساسات باشند. عجالتا مقصد اصلی قیام در ایران فقط متحدکردن کارگران و دهقانان و حتی سرمایهداران و دموکراتها و اشتراکیون با هم و اعلان جنگ به انگلیسیها و استحکام اساسی دموکراسی در ایران باشد».
این جملات که نشاندهنده عزم روسها برای ماندن در ایران بود، در حالی برای فرماندهان بلشویک ارسال شد که میرزا خوشبینانه میگفت، آنها بهزودی گیلان را ترک میکنند. در این میان مردم رشت که از نفوذ کمونیستها در اداره امور شهر نگران بودند و بعد از ترک رشت توسط کنسول انگلیس، بر این نگرانیشان افزوده شده بود، نمایندگانی را نزد میرزا فرستادند و او هم با بیان اینکه «من فقط برای حفظ و تأمین شغل، سرمایه، عصمت و مذهب تمام ایرانیان زندگی میکنم و جمعیت جنگل را فقط و فقط برای رسیدن به این هدفها تشکیل داده و برای خدمت به وطن و ملت حاضر هستیم»، در چهاردهم خرداد ١٢٩٩ وارد رشت شد. چند نفر از نمایندگان قشون سرخ روسیه نیز با درشکه به همراه میرزا وارد شهر شدند.
حالا دیگر بیش از همیشه انقلاب میرزا رنگوبوی بلشویکها را به خود گرفته بود و در آستانه پیروزی به همه نمادهای همسایه شمالی مزین شده بود: از طرف نمایندگان اشتراکیون روسیه، پرچم سرخی که رویش «زنده باد روسیه شوروی، زنده باد ایران آزاد» نوشته شده بود به میرزا هدیه شد، میرزا، تفنگ موزری را که اشتراکیون روسیه به او هدیه داده بودند روی میز گذاشت و درحالیکه نشان افتخار دولت سویتی را نیز بر سینه داشت در کنار احساناللهخان و کاژانوف و گائوک در جمع مردم حاضر شد. کاژانوف در سخنرانی خود در سبزهمیدان رشت و در حضور میرزا اعلام کرد: «طبقات زحمتکش ملل آسیا باید به دور رئیس انقلاب شرق، رفیق میرزاکوچک جمع شوند و انگلیسیها، شاه، سرمایهداران و مالکین و جابرین را نابود ساخته و استقلال و آزادی خود را تأمین نمایند...».
تغییر شعار انقلاب و آغاز نگرانیها
این اولینباری بود که در جریان مبارزات میرزا، مردم سخن از سرنگونی شاه و سرمایهداران میشنیدند و این موضوع با واکنش اهالی رشت همراه شد. بعد از نطق کاژانوف که توسط گائوک به شکلی هنرمندانه ترجمهاش تغییر داده شد تا اعتراضات کمتری را برانگیزد، احساناللهخان هم نطق کرد و ابراز امیدواری کرد با رهبری رفیق میرزاکوچک، این انقلاب را تا هندوستان گسترش دهند. نطق کوتاه میرزا در جمع مردم هم با شعار «زنده باد لنین و تروتسکی» پایان یافت، اما مردم به او اینگونه پاسخ دادند: «زنده باد میرزاکوچک، زنده باد جنگل». همان شب به خواسته راسکولنیکف و اورجونیکیدزه، میرزا «کمیته انقلاب سرخ ایران» را تشکیل داد. دو روز بعد یعنی در روز ١٦ خرداد ١٢٩٩ میرزا بههمراه یارانش پس از حضور بر مزار دکتر حشمت، به ایوان عمارت کارگزاری رفت و در نطق کوتاهی به نام «جمعیت انقلاب سرخ ایران»، اصول سلطنت را ملغی و تأسیس «جمهوری شوروی ایران» را رسما اعلام و تمامی قروض دولت شاهنشاهی ایران را لغو و باطل کرد.
این نقطه عطف حرکت میرزا بود. او که تا پیش از این از سلطنت قاجار دفاع میکرد و منتقد دولتمردانی همچون وثوقالدوله بود، در شرایطی که بسیاری از مردم و خوانین محلی نگران پیوستن منطقه تحت امر میرزا به شوروی و ضبط اموال و زمینها بودند، با این نطق خود نگرانیها را در میان مردم افزایش داد. پس از نطق میرزا، اعلامیه جمعیت انقلاب سرخ ایران که واژه «هوالحق» بر صدر آن نشسته بود، قرائت شد. در پایان این اعلامیه اصول جمهوری شوروی بیان شده بود که بهجز موارد مورد اشاره میرزا، آخرین بند آن اینگونه بود: «حکومت جمهوری همه اقوام بشری را بلاتفاوت با این آمال شریک دانسته و درباره آنها به تساوی رفتار کرده و حفظ شعائر اسلامی را نیز فرائض میداند». واکنش برخی از مردم و نیروهای دولتی که در محل سخنرانی حضور داشتند، به این نطق و اعلامیه جالب بود و یقیکیان در کتاب خود مینویسد که پس از قرائت اعلامیه، در میان جمعیت فریاد «زندهباد احمدشاه» سر داده شد.
به نوشته یقیکیان حتی «مجاهدین جنگل که مدت ششسال با میرزاکوچکخان همراه بودند و تحت فرماندهی او با قزاقهای ایرانی و سربازان انگلیسی و قزاقان روسی جنگیده و تمام این فداکاریها را به نام حفظ سلطنت مشروطه و احمدشاه قاجار انجام داده بودند، نفهمیدند که چرا بعد از این باید ضد احمدشاه هم بجنگند و حتی برخی از آنها با قزاقها همراه شده و شعار زندهباد احمدشاه سر دادند». میرزا دوشب بعد افطار را در منزل یکی از اشراف شهر صرف کرد. تناقض عجیبی است روزهداری این رهبر انقلاب سرخ و افطارکردنش در منزل یکی از متمولان. گویی که میرزا میخواهد اطمینان دهد انقلاب سرخ او، آسیبی به سرمایهداران و متدینان نخواهد رساند. اطرافیان میرزا میگفتند که اعلامیه توسط گائوک و کاژانوف نوشته شده و میرزا برخلاف تمایل خود آن را پذیرفته است. آنها میگفتند میرزا امیدوار است لنین را راضی کند تا در ایران عقاید سوسیالیستی را منتشر نکنند.
شب بعد میرزا بعد از جلسه با اعضای کمیته انقلاب سرخ، اعضای هیأت حکومت جمهوری شوروی ایران را اعلام کرد. ترکیب وزرای این دولت که بنا به عرف بلشویکها، «کمیسر» نامیده میشدند، ایده کسانی که معتقدند میرزا تمایلی به پیادهکردن نسخه شوروی در ایران را نداشت تأیید میکند. دو فرزند یکی از روحانیون و مالکان بزرگ رشت، یکی از کارمندان وزارت خارجه وقت، یکی از تجار و مقاطعهکاران شهر، یک جوان تحصیلکرده عضو هیأت اتحاد اسلام، یکی دیگر از مالکان بزرگ شهر و یکی از کارمندان یک تجارتخانه بههمراه یک چهره سوسیالیست متمایل به روسیه نشان از وزن بالای نیروهای ملی و مذهبی در کابینه میرزا داشت.
کودتای کمونیستها علیه رهبر انقلاب سرخ ایران
اما دوران همنشینی میرزا و بلشویکها، دیری نپایید. برخلاف خواست میرزا که از دولت روسیه خواسته بود عقاید سوسیالیستی - که درواقع مترادف امروزی آن تفکرات کمونیستی است - در جمهوری گیلان تبلیغ نشود، رهبران احزاب سوسیالیست ایران که بههمراه ارتش سرخ وارد انزلی شده بودند، رشت را پایگاه خود قرار دادند. آبوکف که از دوستان اورجونیکیدزه بود، ریاست کمیته مرکزی حزب اشتراکی ایران را برعهده داشت و نطقهای اعضای این حزب هرروز در سبزهمیدان انجام میشد. در مدت کمی ٣٠٠ نفر از جوانان و نظامیان را به خود جذب کردند. نیروهای ترک هوادار احزاب اشتراکی نیز وارد شهر میشدند و بر مراتب نارضایتی عمومی میافزودند.
این در شرایطی بود که اطراف میرزا را مالکان، تجار، کسبه محلی و مردم مسلمانی گرفته بودند که انتظار داشتند روند تبلیغات سوسیالیستی در شهر متوقف شود. پس از آنکه رایزنیهای میرزا با فرماندهان روس در اینباره بینتیجه ماند، او نامهای خطاب به لنین نوشت. دراینمیان دو اتفاق دیگر هم افتاد. یکی لشگرکشی ارتش سرخ و نیروهای نظامی حامی کمونیستها برای فتح مازندران که به شکست انجامید و آنها از این بابت نیروهای میرزا را مقصر دانستند و دوم اینکه قزاقهای روس بهعنوان اصلیترین نیروهای نظامی جمهوری شوروی گیلان، به دلیل اینکه گمان میکردند حقوق سربازان ایرانی بیش از آنهاست، دست به اعتصاب زدند و خواستار بازگشت به روسیه شدند. آنها در هنگام بازگشت به روسیه گفته بودند: «ما برای کمک به انقلابیون کارگر و دهقان به ایران آمده بودیم نه کمک به انقلابیون ملی».
اما ادامه این وضعیت در نهایت به کودتای زودهنگام روسها علیه میرزا انجامید. هجدهم تیرماه ١٢٩٩ یعنی درست ٣٤ روز بعد از اعلام جمهوری سرخ ایران به رهبری میرزا، رهبر انقلاب سرخ، جمهوری خود را ترک کرد و به فومنات رفت. بازگشت میرزا به جنگل در شرایطی که مدتها بود زمینه برای دردستگرفتن جمهوری او توسط کمونیستها فراهم شده بود، پایان سراب امید میرزا به بلشویکها بود. احساناللهخان دوستدار که از حامیان کمونیستها بود، با حمایت کمیته مرکزی حزب اشتراکی ایران (عدالت) و کارمندان کمیته انقلابی ارتش سرخ روس بهسوی دردستگرفتن امور خیز برداشت. ١٠ روز بعد از خروج میرزا، دولت احساناللهخان با حمایت ارتش سرخ روسیه و سربازان سرخ ایران اعلام موجودیت کرد و هشت روز بعد یعنی ششم مردادماه بود که کمیسرهای ملی و کارمندان کمیتههای انقلاب از شهر خارج شدند، به فومن رفتند. در رأس برنامههای دولت کودتا هم آمده بود: «تشکیلات ارتش سرخ ایران مطابق تیپ ارتش سرخ روسیه و حمله به تهران».
چهارروز بعد یعنی ١٢مردادماه، طرفداران میرزا اطلاعیه او را در رشت پخش کردند؛ اطلاعیهای که برای قضاوت درباره نسبت افکار میرزا و کمونیستها، خواندن بخشهایی از آن مفید است:
«... کمونیستهای حالیه رشت یک عده قورچیها و آدمکشهای قفقازند که بعضی از آنها خود را ایرانینژاد میخوانند. از تمام عادات و اخلاق و شعائر انسانیت بیاطلاع و بلکه ضد هستند... فعلا ما در فشار کمونیستها هستیم. آنها دشمنان را تقویت میکنند و به ما خیانت میکنند، اما اگر فردا دشمن به خانه ما وارد شد، این عده منافق با اموال غارتشده از گیلان فرار میکنند. اهل و عیال شما به دست دشمن میافتد و آن دو نفر رفیق جاهل ما (مقصود میرزا، احساناللهخان و خالوقربان هستند) نتیجهای که میبرند تنها روسیاهی است. اما در مقابل همه اینها، من و رفقایم میگوییم، باید استقلال ایران محفوظ باشد، ملت ایران آزاد باشند و رشته امور انقلاب و زمام حکومت در دست ایرانی باشد... چنانچه لنین و تروتسکی و براوین و نمایندگان صحیحالعمل سویت روسیه همین عقیده را داشته و دارند. کمونیستها حق دخالت ندارند... این نکته را به خاطرهای خود بسپارید که هیچوقت سویت روسیه و نمایندگان درستکار آنها به حرکات و هرزگی آبوکف و این چندنفر راضی نخواهد شد. دولت روسیه اگر مطلع شود بلاشبهه جلوگیری خواهد کرد...». این پیام میرزا که همچنان مؤید اعتماد او به بلشویکها و لنین است بین مخالفت او با کمونیستهای ایرانی و عدم تکیه به دولت انقلابی روسیه خط تمایز میکشد.
پایان یک شوروی
آنچه پس از این جدایی اتفاق میافتد نیز از همین بینش میرزا نشئت میگیرد. گزارشی که در چشمانداز ایران منتشر شده و شرح وقایع بعدی را تشریح میکند، مؤید اصرار میرزا بر این مشی است: «در آبان-آذر ١٢٩٩ کنگره خلقهای شرق در باکو به ابتکار بینالملل سوم و برای تجهیز تودههای کشورهای مشرق زمین علیه استعمار انگلستان تشکیل شد. طرفداران حیدرخان- که رهبری جناح ملی حزب مارکسیست را داشت- از کمیته مرکزی حزب، تحت رهبری سلطانزاده، بهعلت شیوه خصمانه برخورد این کمیته با نهضت جنگل و شخص میرزا بهشدت انتقاد کردند. با توجه به این انتقادات و بنابه درخواست لنین، حیدرخان عمواغلی و ده نفر دیگر بهعنوان کمیته مرکزی جدید حزب کمونیست ایران معین شدند (رواسانی، ١٣٨٤: ٢٣٠-٢٢٧). با توجه به این تغییرات، احساناللهخان و خالو قربان- که جناح رادیکال جنبش جنگل بودند و از رهبران دولت انقلابی پس از خروج میرزا از رشت محسوب میشدند- که موقعیت خود را در خطر میدیدند، با میرزا ملاقات و روابط دوستانه جدیدی برقرار کردند.
در اردیبهشت- خرداد ١٣٠٠ ملاقاتی میان سران انقلاب با حضور حیدرخان عمواغلی انجام شد و یک کمیته جدید انقلاب انتخاب شد که میرزاکوچک، حیدرخان، احساناللهخان و خالوقربان در آن عضویت داشتند. تشکیل این کمیته در زمانی اتفاق افتاد که دولت روسیه شوروی پس از اخذ امتیازاتی با دولت انگلستان بر سر مسئله ایران بهتوافق رسیده بود و میخواست با عقبکشیدن نیروهای نظامی خود، دست انگلیس را در سرکوب جنبش باز بگذارد. مدت کوتاهی پس از تشکیل کمیته جدید انقلاب، در مردادماه ١٣٠٠ احساناللهخان بدون اطلاع کمیته انقلاب و بدون آمادگی نظامی با دوهزار نیروی مسلح بهتهران حمله کرد. این اقدام بهشکست فاحش و فرار او منجر شد. با توجه بهاختلافات آشکار میان اعضای کمیته انقلاب، گیلان عملا به چهار منطقه تقسیم شده بود و هر بخش زیر نظر یکی از اعضای کمیته انقلاب بود و بین این چهار بخش از نظر سیاسی و حتی نظامی، رقابت و جنگ مخفی جریان داشت.
از سوی دیگر رضاخان که به تازگی روی کار آمده بود، با قشون قزاق برای نابودکردن جنبش به سمت گیلان در حرکت بود. در قشون رضاخان، وابسته نظامی دولت شوروی در تهران نیز حضور داشت که بهخوبی نشاندهنده سیاست جدید شوروی در توافق با انگلیس بود. رضاخان موفق شد خالوقربان را برای تسلیم رشت بدون جنگ قانع کند و درنتیجه توافقهایی که بین رضاخان و نمایندگان دولت شوروی بهعمل آمد، احساناللهخان و عدهای از اعضای حزب کمونیست ایران بهباکو رفتند (رواسانی، ١٣٨٤: ٢٦١-٢٧٠)». همراهی روسیه بلشویک با انگلیسیها و حضور وابسته نظامی روس در قشون رضاشاه برای حمله به جنگلیها، مزد اعتماد میرزا به روسهایی بود که او آرمان انقلاب سرخشان را در سر میپروراند.
مرگ در تنهایی
اینگونه بود که میرزا بار دیگر در جنگلهای گیلان تنها ماند، آخرین پناهگاهش منطقه تحت نفوذ حسنخان آلیانی بود. جایی که گفته میشود حسنخان او را در جنگلی پناه داد و از میرزا خواست همانجا بماند تا به سراغش بیاید. میرزا در این زمان تنها یک همراه داشت و او هم گائوک بود. روس آلمانیتبار و سوسیالیستی که معتمد بلشویکها بود، متون میرزا و روسها را ترجمه میکرد و میگویند در اعلامیه فارسی اعلام جمهوری شوروی ایران، لفظ «هوالحق» را برای ارضای مردم مسلمان منطقه آورده بود. درحالیکه در متن روسی چنین واژهای وجود نداشت. اینکه چرا میرزا در کوهستان منتظر بازگشت حسنخان آلیانی نماند، جای سؤال دارد. او با گائوک راه کوهستان را به سمت خلخال در پیش گرفت و در این کوهستان بر اثر سرما جان باخت. برخی از راویان محلی میگویند اعتقاد شدید میرزا به استخاره، میتواند یکی از علل حرکت او از آلیان به سمت خلخال باشد.
آنها همچنین با توجه به اماننامهای که حسنخان آلیانی گرفت و با رضاشاه همکاری کرد، از احتمال خیانت او و مطلعشدن میرزا از این قضیه نیز سخن میگویند. این درحالی است که همچنان نقش مرموز گائوک، یعنی آخرین معتمد میرزا که همچنان به روسها وفادار بود، در این قضیه روشن نیست. سرانجام و پس از باخبرشدن سران از مرگ میرزا و کشف و دفن جسد او، خالو قربان که از یاران سابق میرزا و از هواداران سردار سپه بود، سر میرزا را به تهران، به نزد سردار سپه فرستاد تا در نهایت، آرمانگرای مسلمان و نواندیشی که شیفته مرام انقلابیون کمونیست روسی شده بود، در کوهستانهای برفی، سرچشمه داستانهای اغراقآمیز مردمی شود که هنوز برخی میستایندش و برخی نقدش میکنند.
نظرات شما عزیزان:
ادامه مطلب |