چرا رویکرد عربستان تهاجمی شده است؟ پاسخ سخنگوی تازه وزارت خارجه به این پرسش
سخنگوی تازه وزارت خارجه در گفتگویی با روزنامه دنیای اقتصاد آخرین تحولات در منطقه خاورمیانه را بررسی کرده است.
خاورمیانه آبستن حوادث جدید است. از فروپاشی دیکتاتوریهای غربگرا تا ظهور اسلامگرایی رادیکال. از جولان داعش در عراق و سوریه تا سیاستهای تهاجمی عربستان در حمله به یمن. وقوع این تحولات شتابان اگرچه در خاورمیانه بحرانخیز مسبوق به سابقه است و ناف این منطقه را با بحران بستهاند، اما بهنظر میرسد این تحولات شتابان در دل خود حاوی تغییراتی است که بر فروپاشی مرزهای قدیم و ترسیم مرزهای جدید، ظهور بازیگران رادیکال، دستهبندیهای منطقهای و قدرتیابی برخی دولتهای منطقه بسیار تاثیرگذار خواهد بود. در این میان خروج عربستان از منطق محافظهکاری و حفظ وضع موجود و اتخاذ رویه جدید واکنشی-پرخاشجویانه باعث شده تا تحلیلگران از تغییرات جدید در این پادشاهی خبر دهند که میتواند برای منطقه آسیای غربی حاوی پیامهای مهمی باشد.
این تحولات بهانهای شد تا با حسین جابری انصاری، سخنگوی جدید وزارت خارجه ایران و مدیرکل سابق خاورمیانه عربی به گفتوگو بنشینیم و روند تغییرات بهخصوص رویکرد جدید دولت سعودی در برخورد با تحولات بهخصوص موضعگیری آن در برخورد با ایران را مورد بحث و بررسی قرار دهیم. جابری انصاری در این گفتوگو که پیش از تعیین او به سمت سخنگوی وزارت خارجه انجام شد، معتقد است که نوعی آشفتگی در میان تصمیمگیرندگان عربستان مشهود است که بر حادثه حج، نگاه به تحولات پیرامونی، حمله به یمن و دیگر موضوعات تاثیر گذاشته است. از این رو دولت عربستان به جای پذیرش واقعیت ها، از انکار موضوع و پاک کردن صورت مساله استفاده میکند. جابری انصاری معتقد است که مجموعه واقعیتهای محیطی، تصمیمگیرندگان سعودی را در سه سطح داخلی، منطقهای و بینالمللی به نقطهای رسانده که از سنتها و تعریف تاریخی آن خارج شوند و یک سیاست خارجی تهاجمی، پرخاشجویانه و ماجراجویانه اتخاذ کنند.
مدیر کل سابق خاورمیانه وزارت خارجه سه عامل داخلی یعنی نقل و انتقالات قدرت و ظهور گرایشهای جدید و غیررسمی از تفسیر رسمی وهابیت، منطقهای؛ قدرتگیری ایران و متحدانش و روند تغییرات شتابان و بینالمللی یعنی بحران در تعریف رابطه با قدرت بینالمللی برتر یا حداقل تصویری از حرکت به سمت بحران و تغییر در استراتژی ایالاتمتحده آمریکا همگی عربستان را در یک وضعیت تاریخی قرار داده است که منجر به کاهش ظرف استراتژیک و عدم تطبیق با روندها شده است. سخنگوی جدید وزارت خارجه معتقد است که وجود طبیعی رقیبی که بر مدار منطقی سیاست خود را تعریف و اجرا میکند، محیط پیرامونی را برای ایران مناسبتر میکند. در شرایطی که در این لحظه، رقیب تاریخی ما یعنی عربستان در یک تعریف غیرمنطقی، سیاست خود را در حال تعریف کردن است و کنشهای پرخاشی و واکنشی با پدیدهها دارد. بنابراین این اتفاق در عین حال ممکن است از دید برخی مثبت تلقی شود، اما از یک جنبه عمیقتر به نفع ایران نیست. انصاری با بیان اینکه تا زمانی که تعریف منطقی از منافع در دو طرف وجود نداشته باشد، امکان حرکت جدی در این زمینه وجود ندارد، میافزاید: «عربستان مساله مهم خود را مساله منطقهای میداند و مجموعه روندهای منطقهای را چالشآفرین برای امنیت ملی خود و موجودیت ساختار سیاسی خود میبیند. به عبارتی تعریف عربستان از روابطش با ایران، چه درست یا غلط، تعریف وجودی و عدمی، تعریف صفر و صدی شده و حد وسطی قائل نیست.» او معتقد است که در چنین فضایی، عربستان به ابتکارات هم پاسخ نمیدهد، وقتی اصل وجودی ایران در پیرامون خودش را برخلاف منطق و عقلانیت میبیند و طرد میکند، راه را بر هر گونه توافق و حرکت به سمت مشکلات میبندد. از این رو این عربستان است که راه را در تعامل و گفتوگو سد کرده است.
متن کامل گفتوگو با سخنگوی جدید وزارت خارجه ایران در ادامه میآید.
با توجه به اینکه بحث درخصوص روابط و رقابتهای ایران و عربستان سعودی مفصل است و نمیتوان از یک نقطه یا مبنا برای ورد به این بحث استفاده کرد، بهنظر میرسد که موضوع را از حادثه منا و اتفاقی که برای حجاج ایرانی و دیگر حجاج پیش آمد شروع کنیم. مباحث زیادی در این خصوص مطرح شده؛ از سناریوهای عمدی تا خطا و اشتباهات فردی و گروهی سهوی و عمدی. در پرداختن به این موضوع تا چه میزان میتوان روی این سناریوها مانور داد؟ نگاه شما بهعنوان یک مقام مسوول در این میان چیست؟
سناریوهای مختلفی برای علتیابی این حادثه مطرح شده، برخی از این سناریوها به نحوی تعمدی بودن این حادثه را اثبات میکند. واقعیت این است که درخصوص حوادث و پدیدههای منطقهای و جهانی، میتوان به دنبال سرنخهای پنهان بود و سناریوهای مختلفی را مطرح کرد ولی قاعدتا در یک تحلیل سیاسی و در یک بحث پخته باید روی فرضیهها و سناریوهایی تاکید کرد که مبنا، شواهد و ادله عینی کافی برای آن بتوان مطرح کرد. تا این لحظه گر چه نمیتوان سناریوی تعمدی بودن را بهطور کلی نفی کرد، اما برای اثبات آن هم دلایل و ادله کافی نمیتوان اقامه کرد. بنابراین باید بر سناریوهای دیگر متمرکز شد. به نظر میرسد که حداقل موضوع برجسته و غیر قابل انکار، سوءمدیریت مفرط در شرایطی است که به این حادثه منجر شده و بهویژه بعد از اتفاق، سوء مدیریت مفرط در بحران و تعامل با این پدیده بهطور کامل مشاهده میشود.
حتی اگر فاجعه منا را به لحاظ سلسله عواملی که منجر به این حادثه شد، امری بدانیم که در طبیعت حج با حضور میلیونها انسان و انجام برخی اعمال در ساعتهای خاصی طبیعی تلقی میشود، در نحوه مدیریت بحران پس از حادثه نیز بدون تردید سوءمدیریت مفرط از سوی دولت عربستان مشاهده میشود. به نظر میرسد که دولت سعودی بدیهیترین اصول را در تعامل با این پدیده نداشته است و این حادثه را که در ظرف طبیعی خودش میتوانست یک حادثه طبیعی باشد به یک معضل حلنشدنی و یک زخم چرکین تبدیل کرد که بر کینهها و عقدههای موجود در منطقه افزود و زمینههای درگیری و رویارویی بین کشورها، دولتها و ملتهای منطقه را بیشتر افزایش داد.
درخصوص سناریوهای عمدیای که درباره این حادثه مطرح میکنند، آن را به رقابت شاهزادههای سعودی بهخصوص عبور کاروان جانشین ولیعهد، کشته شدن دیپلماتهای ایرانی، تزریق گاز و مسمومیت و عدم تمایل عربستان برای تحویل سریع جنازهها و اصرار بر دفن گروهی آنها مرتبط میکنند، تا چه حد این سناریوها و بهخصوص سناریوی رقابت شاهزادگان میتواند پاسخگوی این حادثه باشد؟
سناریوها و گمانهزنیهایی که در فضای رسانههای ایران و متقابلا در فضای رسانهای عربستان سعودی و جهان عرب مطرح میشود، ریشه در سیاسی شدن این حادثه دارد. چون نقطه شروع در تعامل با موضوع سیاسی است، در واقع این حادثه بهانه برخی تسویهحسابهای قبلی و موجود شده است. براساس آن گمانهزنیها، سناریوهایی مطرح شد، مثلا سناریوی گاز از سوی وزارت بهداشت ایران نفی شده است، سناریوی کاروان برخی از مقامات سعودی هم با توجه به فیلمی که در آن مقطع منتشر شد، زیر سوال رفت و مشخص شد فیلم مربوط به چند سال قبل و مربوط به یکی دیگر از امرای سعودی بوده است. من به پاسخ قبلیام برمیگردم، مقامات و رسانههای وابسته به عربستان ابتدا اعلام کردند که این حادثه نتیجه اشتباه حجاج آفریقایی بوده است، با فاصله کوتاهی اعلام کردند که نتیجه اقوام حجاج ایرانی است و با یک فاصله کوتاهتری بهطور روشن ادعا کردند در برخی رسانههای سعودی که برخی از دیپلماتهای ایران که اتفاقا از جمله قربانیان این حادثه هستند و موضوع آنها باید پیگیری شود، به نحوی در این حوادث نقشآفرینی داشتند.
به نظر میرسد که این تک و پاتکها و گمانهزنیها بیش از آنکه مبتنی بر واقعیتها باشد، مبتنی بر برخورد سیاسی با موضوع و برخی تسویهحسابهای سیاسی باشد. جدا از اینکه در این اتفاق چه عواملی حادثهساز بوده، آنچه تا این لحظه قطعی است و حد وسط تحلیلهای واقعبینانه است، این است که یک حادثه بزرگ با کشته و مجروح شدن هزاران حاجی اتفاق افتاده و دولت عربستان بهعنوان دولت میزبان مناسک حج، مسوولیت حقوقی، انسانی و سیاسی این حادثه بزرگ را بر عهده دارد.
در تعامل با این رویداد و مدیریت بحران، اتفاقات وحشتناکی روی داده که با منطق طبیعی مدیریت بحران به هیچوجه همخوان نیست. ساعتها معالجه موضوع به دلیل تاخیر نیروهای مدیریت بحران طول کشید. گام بعدی شکل نادرست جمعآوری اجساد بود که در میان آنها برخی هنوز زنده بودند. از این رو، اینها را به شکل عمومی در مکانهایی جمعآوری کردهاند که به هیچوجه منطبق با اصول بدیهی مدیریت بحران نیست. براساس شواهد و گزارش شاهدان عینی متعدد ایرانی و غیرایرانی، کسانی در بین حادثهدیدگان بودهاند که زنده بوده اما آنها را جمعآوری کرده تا سریعا آثار موجود را بتوانند جمع کنند. در مرحله بعدی در حالی که دولت عربستان به دلیل میزبانی از مراسم حج و مساله قربانی در منا که سنت ثابت و جداییناپذیر حج است، تجهیزات گسترده سردخانهای برای جمعآوری گوشتهای قربانی و انتقال آن به مناطق مختلف برای بهرهبرداری فقرا و نیازمندان در آفریقا و در جهان در اختیار دارد. در حالی که مطابق گزارشها مصدومان به کانتینرهای فاقد استانداردهای لازم برای نگهداری اجساد منتقل شدهاند و بسیاری از جنازهها با پوسیدگی مواجه شدهاند. همه این مطالب و بهویژه عدم پذیرش مسوولیت حادثه از سوی دولت سعودی باعث واکنشهایی در این خصوص شده است.
در این میان واکنش مقامات سعودی چه بود و به چه کارهایی دست زدند؟
در ابتدا، تلاش برای کوچک کردن ابعاد حادثه و انکار این که حادثه بزرگی رخ نداده است، درواقع اولین گام در سوء مدیریت مفرط بود. بنابراین آمار رسمی حادثهدیدگان را تا مدت طولانی هرچند صد نفر اعلام میکردند. سپس آمار حادثهدیدگان در ابعاد 4000 نفر روی سایت وزارت بهداشت این کشور قرار میگیرد و در فاصله کوتاهی نیز برداشته و تکذیب میشود. بعد از آن اقداماتی چون عدم همکاری برای شناسایی قربانیان و حتی کوتاهی در سرعت بخشیدن به انتقال قربانیان به کشورهای خود صورت میگیرد. در صورتی که امکان انکار حادثهای با این حجم انسانی بهخصوص در دنیای امروز وجود ندارد. شاید بتوان برای چند ساعت و چند روز آن را انکار کرد، اما در نهایت روشن خواهد شد و به پیچیدهشدن موضوع منجر میشود. به نظر میرسد که مجموعه این مواردی که به آن اشاره شد یک موضوع قابل استخراج است و آن سوءمدیریت مفرط است.
اما در مورد بحث رقابتهای درون خاندانی، شاید در واقع جزئی از علل و عوامل این سوءمدیریت مفرط مربوط به عملیات نقل و انتقال قدرت در عربستان سعودی است. واقعیت این است که حدود یک سال گذشته عربستان وارد روند سنگین و بزرگ نقل و انتقال قدرت شده است. از نسل فرزندان ملک عبدالعزیز به نسل بعدی که این حاوی تب و تابها و مسائل و مشکلاتی است و نتیجه آن این است که برای اولینبار با یک سرعت غیرقابلانتظار، تعداد زیادی از طبقه حاکمیتی و مدیران ارشد و مقامات عالی کشور دچار تغییر شدند و گروه کوچکی از مدیران جدید، مناصب و مجاری قدرت را در جنبههای مختلف در اختیار خود قرار داده و به انحصار درآوردهاند. گروهی که از تجربه کافی هم برخوردار نیستند.
شخص پادشاه هم بهنظر میرسد بهدلیل شرایط سنی، خیلی از قدرت فعلوانفعال و کنش و واکنش سریع و آنی با تحولات بزرگی که در حال وقوع است، برخوردار نیست و در واقع جمعهای کوچکتر دیگری بیشتر مدیریت امور کشور را در زمینه داخلی و خارجی بهعهده گرفتهاند. بهنظر میرسد این عملیات نقلوانتقال تاریخی به دلیل تغییرات پستها و در نهادهای مرتبط با حج وجود دارد و قطعا شاهد تاثیرات آن هستیم، اما اینکه بهطور کاملا تعمدی برخی جناحهای قدرت برای تضعیف رقبای خود که بیشتر مسوولیت حج را بر عهده دارند، در این حادثه نقشآفرینی کنند، از جمله سناریوهای قابلطرح است، اما قابلاثبات نیست، گرچه نمیتوان بهطور کامل هم آن را رد کرد. بهنظر میرسد که حتی اگر چنین امری به فرض اتفاق افتاده باشد، نشاندهنده این است که افراد کوچک مسوولیتهای بزرگ را بر عهده گرفتهاند و از شناخت بدیهیترین مسائل حکومتداری به اندازه کافی برخوردار نیستند. چنین حادثهای وجهه عمومی دولت عربستان سعودی را هدف گرفته است و حتی اگر رقابت شاهزادگان را در این مساله بپذیریم، این هم نمونه دیگری از سوءمدیریت در سطح مدیریت کلان کشور است و بیشتر از آنکه به رقیب ضربه بزند، به حیثیت و وجهه حاکمیت ضربه زده است. مساله را حتی میتوان از منظر منطقهای و رقابت ایران و عربستان هم مدنظر قرار داد، بهدلیل اینکه این حادثه با این حجم، از ریسک بالایی برخوردار است و میتواند روند حوادث را کنترلناپذیر و رویدادها را به سمت فرآیندهای پیشبینینشده هدایت کند. اگر واقعا چنین کاری در درون سیستم عربستان صورت گرفته باشد، غیر از اینکه ابعاد انسانی آن بهشدت قابلانتقاد است، به لحاظ سیاسی نیز خود علامت سوءمدیریت مفرط و عدمفهم بدیهیترین مسائل سیاسی و روابط بینالمللی تلقی میشود.
در حال حاضر و با انتقال قدرت به شاهزادگان نسل سوم و قرار گرفتن محمدبننایف و محمدبن سلمان در پستهای ولیعهد و نایب ولیعهد، شاهد پوستاندازی قدرت در عربستان هستیم که همزمان میتواند منبع چالش هم باشد، چون در دهههای گذشته انتقال قدرت در عربستان براساس منشور عبدالعزیز صورت میگرفت و میان برادران دستبهدست میشد. در حال حاضر چنین مکانیزم صریح و در عین حال مورد اجماعی وجود ندارد و طیف وسیعی از شاهزادگان در صف جانشینی قرار میگیرند که همزمان میتوانند مدعی تاج و تخت هم باشند. در این میان چون مکانیزم انتخابات هم وجود ندارد، زمینه برای رقابت در واقع فراهمتر از هر زمان دیگری است، تحلیل شما از این موضوع چیست؟
بهدرستی اشاره کردید به موضوع وصیت سیاسی عبدالعزیز و اینکه مکانیزم قانونی دموکراتیک و مشروع وجود ندارد. این موضوع یکی از جنبههای آسیب موجود در این لحظه تاریخی از تاریخ معاصر عربستان است. در کشورهایی که مکانیزمهای دموکراتیک تعریف شده وجود دارد، در لحظه حوادث طبیعی و همچنین رقابتها، مکانیزم موجود تکلیف را مشخص میکند. در کشورهایی چون عربستان سعودی نقش سنتها و عرف تعریف شده و تثبیت شده طی دههها است که کارکرد جایگزین، مکانیزم قانونی و دموکراتیک را دارد. همچنین ترکیبی از سنتها و کاریزمای شخصیتهای تصمیمگیر، جایگزین مکانیزم مشروع است. به دلیل مطلبی که اشاره کردید و انتقال از نسل فرزندان به نوادگان در حال صورت گرفتن است، در این لحظه با پایان عصر شخصیتهای کاریزماتیک هم مواجه هستیم. در واقع شخصیتهایی که با کاریزمای خود، جمعکننده حوادث باشند، از این زاویه، عربستان دارای ضعف است. پادشاه فعلی هم به لحاظ سنی و سلامتی در موقعیت ایدهآلی نیست که بتواند نقش طبیعی پادشاه را مدیریت کند. تقالید و سنتها هم در این لحظه به دلیل انتقال از وضعیت قبلی به یک وضعیت جدیدی که هنوز در حال تعریف است و هنوز زمان میبرد تا این عرف جدید جا بیفتد و به یک سنت تبدیل شود، از ضعف برخوردار است، مکانیزم رایج دموکراتیک هم وجود ندارد.
عربستان سعودی نه قانون اساسی دارد و نه مکانیزم انتخاباتی. بهطور طبیعی نقل و انتقال قدرت را با حواشی، مسائل و رقابتهای جدیتر و گریزناپذیر مواجه کرده و به نظر میرسد که جریانی از قدرت در درون پادشاهی سعودی به دلیل نبود مکانیزمهای سهگانه مطرح شده، تمایل دارد با استفاده یا سوءاستفاده از تمرکز آتی قدرت در یک شاخه کوچک از سایر شاخههای خاندان پادشاهی با سرعت و با اعمال قدرت، خواستههای خود را تحمیل کند. بنابراین هم در سطح داخلی و هم در سطح منطقهای و بینالمللی بهعنوان یک امر واقع خود را تحمیل کند. ذیل این مساله برخی معتقدند که حتی ورود به جنگ یمن هم میتواند بهعنوان مکانیزمی برای خلق وضعیت جنگی برای تحمیل برنامههای خاص بر همه بازیگران رقیب در درون عربستان تعریف شود. به دلیل اینکه وقتی شرایط جنگی ایجاد میشود، بهطور طبیعی همه باید متحد و متفق حول محور حاکمیت و مرکزیت قدرت باشند، چرا، چون موضوع جنگ با دشمن خارجی بهطور مستقیم مطرح شده است. گرچه نمیتوان موضوع جنگ یمن را به این تک عامل فروکاست. ورود عربستان به جنگ یمن نتیجه مجموعهای از عوامل است، اما این عامل میتواند یکی از عوامل تکمیلکننده و کاتالیزوری کشاندن عربستان به سمت عملیات گسترده در یمن تلقی شود.
ذیل همین بحث، سوءمدیریت مفرط در حادثه منا را به همان دلایلی که اشاره شد، میتوان بهعنوان یکی از سلسله عوامل مطرح کرد و آن را به رقابتهای شاهزادگان در برخی سطوح ربط داد. به هر حال واقعیت این است که عربستان سعودی در یک لحظه واحد، خود را در برابر مجموعهای از پروندههای متعدد داخلی، منطقهای و بینالمللی میبیند و مجموعه این واقعیتهای محیطی، تصمیمگیرندگان سعودی را در سه سطح داخلی، منطقهای و بینالمللی به یک جمعبندیهایی رسانده که نتیجه آن خروج از سنتهای تاریخی سیاست عربستان است؛ عربستان در عرصه سیاست خارجی در طول چند دهه گذشته بهعنوان یک دولت محافظهکار شناخته میشد، دولتی که کمتر به سمت ماجراجویی تمایل دارد و سعی میکرد در بسیاری از حوادث، میانه گزینهها را انتخاب کند و از رویارویی مستقیم با بسیاری از عوامل پرهیز کند و مسائل را دور بزند و به نحو غیرمستقیم مدیریت کند. در حالی که اینک مجموعه این حوادث و تحولات داخلی، منطقهای و بینالمللی تصمیمگیرندگان سعودی را به نقطهای رسانده که از این سنت و تعریف تاریخی خارج شوند و یک سیاست خارجی تهاجمی و ماجراجویانه اتخاذ کنند.
بنابراین ما در این لحظه با خروج عربستان از یک سیاست تعریفشده به سمت اتخاذ یک سیاست خارجی جدید روبهرو هستیم. بنابراین عربستان نه تنها در عرصه داخلی با موضوع رقابتها مواجه است بلکه به لحاظ مفاهیم و سنتهای سیاسی و بهویژه سیاست خارجی هم در حال یک نقل و انتقال است که هرگونه تحلیل در مورد عربستان باید با توجه به این تحولات و روندها مطرح و ارائه بشود. در غیر این صورت ماندن در زمان گذشته، تحلیل کردن براساس مناسبات گذشته خواهد بود که منطبق با واقعیتهای جدید نیست.
تا چه میزان رابطه ایران و عربستان را متاثر از ذهنیت و ادراک کارگزاران دو کشور میدانید؟ بهخصوص در مقطع اخیر این نقش کارگزار تا چه میزان در موفقیت یا عدم موفقیت تصمیمات و همچنین تاثیری که بر روند تحولات منطقه بر جای خواهد گذاشت، موثر است؟
من در قالب کلی تحلیلی که دارم، از جمله این موضوع که بخشی را در قبل به آن اشاره کردم، عامل تغییر محیط استراتژیک عربستان سعودی باید مبدأ بحث باشد، اما بدون تردید نقش افراد، شخصیتها و سیاستگذاران بهعنوان نقش کاتالیزور یا کاهنده همیشه در تاریخ روابط بینالملل نقش مهمی بوده است. بنابراین اگر از محیط استراتژیک شروع میکنیم این به معنای کوچک کردن نقش افراد و شخصیتها نیست، بلکه نقش افراد و شخصیتها را باید در بستر تحولات استراتژیک محیطی تعریف و بازتعریف کرد. بنابراین تحلیل همیشگی من از روابط ایران و عربستان این بوده است که به جای تاکید بر نقش افراد، از ظرف استراتژیک و تحولات روندی مهمی که در سه سطح درون سعودی، منطقهای و بینالمللی اتفاق افتاده به اجمال به آن بپردازیم و بعد نقش شخصیتها و مقامات عالیرتبه را در این ظرف استراتژیک مورد توجه قرار دهیم.
اما در مورد عربستان و کشورهای مشابه عربستان باید گفت که به دلیل قرار گرفتن طولانیمدت افراد در مناصب حکومتی، خود به بخشی از ساختار تبدیل میشوند. بهعنوان مثال حضور 40 ساله سعود الفیصل بر وزارت خارجه، نایف بن عبدالعزیز بر وزارت کشور، حکومتداری 50 ساله ملک سلمان بر امارت ریاض همه و همه نشان از آن دارد که در عربستان این شخصیتها هستند که بر سیاستها و اتخاذ تصمیمات اثرگذارند، بنابراین با توجه به فقدان گردش نخبگان، نقش ذهنیت و فرد تصمیمگیرنده را تا چه میزان بر خروجی تصمیمات موثر میدانید؟
به لحاظ کلی و تعریفی که از عربستان گفته شد، من در سوالات قبلی اشاره کردم. وقتی مکانیزم قانونی و دموکراتیک در یک ساختار سیاسی تعریف نشده است، دو عامل نقشآفرینی میکنند، یکی کاریزمای اشخاص و نقش افراد و یکی سنتها و عرفهای تعریف شده در مرور زمان یعنی مکانیزمهای جایگزین وجود ندارد. بنابراین پاسخ اجمالی پرسش شما مثبت است، در کشورهایی مثل عربستان سعودی نقش افراد بیش از متوسط نقش افراد در کشورهای توسعهیافته یا در کشورهایی است که وضعیت عادیتری دارند.
نکته دوم این موضوع است که پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران در سال 92 تا به امروز این تصور در ایران وجود داشت که به دلیل اینکه نقش افراد در دو طرف حائز اهمیت است، با تغییر دولت در ایران زمینه ظرف استراتژیک رابطه ایران و عربستان سعودی فراهم خواهد شد. بر اساس همین مفروض برخی اقدامات و خطابها از سوی مقامات ایران صورت گرفت و موضعگیریهای مثبتی هم انجام شد. اما واقعیت این است که به دلیل تحولات در ظرف استراتژیک رابطه تهران و ریاض شاهد تحول اساسی در روابط نبودیم، این وضعیت منتهی گردید به تحولات چند سال اخیر و تشدید شدن رقابتهای دو کشور بنابراین آن اشارات اخیر من مبتنی بر دوران قبل از پادشاهی ملک سلمان و در دوره پایانی پادشاهی ملک عبدالله بود که گفته میشود ایشان نقش مثبتی در رابطه بین دو کشور داشته است و همینطور هم هست و در یک مقطع تاریخی که ایشان ولیعهد بودند، اما عملا قدرت را در دوره ملک فهد مدیریت میکردند، نقش اساسی در حلوفصل برخی بحرانهای تاریخی بعد از انقلاب داشتند و در شکلدهی به مرحله جدید رابطه بین دو کشور نقش مهمی ایفا کردند و در ایران هم برخی روسای جمهور این نقش را ایفا کردند.
اما واقعیت این است که تحول در ظرف استراتژیک روابط ایران و عربستان سعودی در دوران پایانی پادشاهی ملک عبدالله اتفاق افتاد و مقدم بر روی کار آمدن ملک سلمان در عربستان بود، در آن زمان روابط ایران و عربستان با بحران جدی مواجه بود چرا، به دلیل مجموعه روندهایی که در محیط پیرامونی ایران و عربستان در سه سطح مورد اشاره اتفاق افتاد. بنابراین این مباحث با یکدیگر منافاتی ندارد، ازجنبههای مختلف یک واقعیت را بازنمایی میکند و میتواند معمای مساله مورد بحث ما را باز کند. بنابراین باید هم به نقش افراد توجه کرد، به ویژه در ساختارهایی چون عربستان سعودی، اما مسائل ایران و عربستان سعودی را نمیتوان به مساله شخصیتها فروکاست. چرا که مسائل بزرگتری وجود دارد که در دوران ملک عبدالله، نایف و سعودالفیصل که شما به آنها اشاره کردید بهعنوان نمادهای حاکمیتی سعودی، این بحران و مشکلات ایجاد شد و نتوانست هم مدیریت شود.
پس از انتخابات و تغییر دولت در ایران به دلیل نقش کلیدی افراد و با این تصور که نقش ملک عبدالله مثبت است و نقشی که برخی از مقامات ما در آن مقطع داشتند، این تصور به وجود آمد که روابط ایران و عربستان سعودی در یک بازه تعریف شده بتواند تغییر قابل توجهی پیدا کند، روند واقعی حوادث نشان داد که اینگونه نیست، علت این است که مسائل دو کشور را صرفا نمیتوان به نقش افراد فروکاست و در ظرف استراتژیک حتی نقش افرادی که مقطعی نقش مهمی داشتند، قدرت تغییر ندارد.
با این مباحث روشن میشود که روند تحولات منطقه عامل تعیینکنندهتری در روابط دو کشور است، به خصوص روندی که به زعم سعودیها منجر به برتری ایران در تحولات خاورمیانه شده است. نمونه و مبدأ این ذهنیت اشغال عراق، سقوط صدام و قدرتگیری شیعیان است که به زعم سعودیها منجر به این شد که آمریکا، عراق را در طبق طلا تحویل ایران داد و در سوی دیگر دشمن دیگر ایرانیها یعنی طالبان را از میان برداشت. آیا به آن میزانی که سعودیها معتقدند روند تحولات منجر به دست برتر ایران شده است، در واقعیت میدانی هم این تحولات به نفوذ بیشتر ایران منجر شده است؟
واقعیت این است که عربها، ضعفها و شکستهای خود را فرافکنی کرده و عامل آن را به گردن دیگران میاندازند. امور جهان عرب از دوره استقلال تا به امروز به سمت چرخه بحران و حرکت از یک بحران به بحران دیگری متمایل شده است و یک وضعیت متراکم بحرانی را در بسیاری از دولتهای عربی خلق کرده است. هیچ کس یا هیچ کشوری در دنیا پیروزی را در طبق اخلاص نمیگذارد و تحویل بازیگر دیگر نمیدهد، این بازیگران مختلف هستند که به میزان بازیگری و نقشهایشان، برنامهها و تلاشهایشان و مدیریت بهینه حوادث میتوانند مهر خود را بر روند حوادث بزنند و منافعی را در این میان تصاحب کنند. به دلیل اینکه کشورهای عربی در یک وضعیت بحرانزده هم به لحاظ داخلی و هم به لحاظ سیاست خارجی قرار داشته و دارند و از قدرت تعاملی لازم برای روبهرو شدن با حوادث منطقه به ویژه بعد از اشغال عراق برخوردار نبودند، موفقیت نسبی رقبای خود، به ویژه جمهوری اسلامی را برای فرار از مصاف شدن با علل و واقعیتها، منسوب میکنند به اینکه آمریکاییها این پیروزی را در طبق اخلاص تقدیم ایران کردهاند.
اولا این پیروزی یک پیروزی خالص نیست، مجموعهای از مثبتها و منفیها است. ایران پس از اشغال عراق و حضور مستقیم قدرتهای بینالمللی به ویژه آمریکا که دشمن ما بوده و در همجواری ما هم در مرزهای شرقی و غربی و هم ادامه حضور در خلیج فارس قرار داشته، باعث شده تا ما در سه جبهه با این کشور مصاف داشته باشیم. بنابراین به همان میزان که اشغال عراق برای برخی دولتهای منطقه همچون عربستان چالش بود، برای ایران به طریق اولی چالش بود، چون ورود آمریکا به جنگ که از اتحاد چند دههای با سعودی برخوردار بود، از تقابل چند دههای با ایران هم برخوردار بودند. این ظرفیت داخلی و خارجی ایران بود که بعد از پیروزی انقلاب، در مقایسه با بسیاری از کشورهای عربی، توانست با استفاده بهینه از ظرفیتها و مدیریت صحیح روندها، مهر خود را بر روند حوادث عراق و منطقه بزند، البته در این مسیر، موفقیتها، موفقیتهای خالص نبوده است. ما هم با مجموعه ضعفها، بحرانها و چالشها در سیاست خارجی خودمان مواجه شدهایم و برخی از آن چالشها همچنان امروز هم وجود دارد.
این چالشها افزایش پیدا کرده که کاهش نیافته است، ولی هنر ما این بوده که تدبیر کنیم، برخی هدفگیریهای مهم را برای خود تعیین کنیم، به دنبال تحقق اهداف ملی و اسلامی ایران باشیم و به شکل هدفمند از قدرت و ظرفیتهای داخلی و خارجی بهطور نسبی استفاده کنیم. دولتهای عربی به دلیل وضعیت بحرانیکه داشتند، که بهطور خلاصه میتوان گفت در سیاست داخلی بحران مشروعیت، کارآمدی، هویت و مجموعهای از بحرانهای دیگر و در سیاست خارجی هم به دلیل وابستگی کامل به ساختار قدرت جهانی و بینالملل، مجموعه این شرایط، قدرت و انعطاف لازم، هدفمندی و برنامهریزی لازم را برای تحقق اهداف خود برخوردار نبودند.
شکستهای خود را متوجه دیگران میکنند که این سادهترین روش حل بحران است در سوالهای ابتدایی شما اشاره شد که با حادثه حج در واقع نشان داده شد که نحوه برخورد با حوادث چگونه است. این نمونه زیر ذرهبین رفته نمادی از نحوه تعامل دولت و نخبگان عربی و گاه نخبگان غیررسمی عربی با بحرانها و روندهای سیاست داخلی و خارجی آنها است و این نحوه تعامل عقیم است. دولت عربستان سعودی و بسیاری از دولتهای عربی وضعیت بحرانی سیاست داخلی و خارجی خود را با صدور و انتصاب به دیگران میخواهند حل کنند و چون از انکار میخواهند شروع کنند، هیچگاه نمیتوانند مدیریت درستی نسبت به موضوع داشته باشند. این نحوه تعامل با موضوعات و پدیدههای ساده که با بحرانهای متعدد داخلی عربستان و منطقه خاورمیانه که از یک دهه اخیر، سیر صعودی به خود گرفته و محیط پیرامونی عربستان سعودی آبستن حوادث مختلف است، نمیتواند شیوه مناسبی برای حل مسائل باشد. از قدرتگیری جمهوری اسلامی و متحدانش تا اشغال عراق که به وضعیت جدیدی منجر شد تا تحولات انقلابهای عربی، مجموعه این تحولات در کنار تحولات درون جامعه سعودی و همچنین برخی تحولات بینالمللی، از جمله این مسائل و مشکلات است.
عربستان سعودی در طول دههها بر دو پایه خود را تعریف کرده است؛ پایه داخلی و پایه خارجی. پایه داخلی که همپیمانی آلسعود و آلشیخ است، ساختار عربستان سعودی از زمان تاسیس تا به امروز بر این مبنا تعریف شده است. در پایه خارجی همپیمانی با قدرتهای بینالمللی بوده است، ابتدا با انگلستان و سپس با آمریکا. واقعیت این است که در سطح بینالملل برخی روندهای در حال شکلگیری در سیاست خارجی آمریکا و نحوه تعامل با مسائل منطقه به ویژه از 11 سپتامبر تا کنون، باعث شده تا عربستان سعودی خود را برخوردار از انعطاف با این روندها نبیند و حداقل در بازتعریف خود دچار اضطراب شده است. تغییر نگاه آمریکا از خاورمیانه به سمت آسیای شرقی و تمرکز بر چین یکی از روندهایی است که اگر نگوییم به معنای خروج عربستان و منطقه از اولویت سیاست خارجی آمریکا است،اما منجر به نگرانی از تغییرات در حال وقوع در خاندان سلطنتی شده است.
بنابراین وقتی برای دههها مبنای سیاستها را بر دو بنیان که امروز هر دو چالشپذیر است، یک وضعیت جدیدی را خلق میکند که نشان میدهد عقل سعودی و عقل عربی بسیاری اوقات به جای پذیرش تحولات و روندها و سعی بر تحلیل درست آن، از انکار کامل شروع میکند و دیگران را مقصر جلوه میدهد و سناریوها و فرضیات جعلی خلق میکند و بر مبنای آن اقدام میکند. از این رو این روندها نه تنها متوقف نمیشود، بلکه در داخل عربستان هم تشدید میشود. بنابراین این موضوع در داخل عربستان و در زیر جلد واقعیتها، گرایش گستردهای به سمت تفسیرهای غیررسمی از وهابیت و میل به سمت جریانهای تکفیری ایجاد کرده است. این وضعیت که ناشی از سیاستهای غلط سعودی در گذشته است و خود کرده را تدبیر نیست.
درخصوص رویکرد سعودی به تحولات منطقه هم باید گفت که سیاست عربستان به دلیل اینکه به شکل تاکتیکی و نه استراتژیک با پدیدهها برخورد کرده است، در واقع منافع کوتاهمدت را کسب کرده، اما در درازمدت هزینههای راهبردی را بر خود تحمیل کرده است. به هر حال در درون عربستان روندهایی در حال شکلگیری است و پدیدههایی که قابل فهم برای رهبران سعودی نیست و جدید است. در سطح منطقهای هم پیشروی ایران و متحدانش و هم روند انقلابهای عربی و حضور مستقیم آمریکا و اشغال عراق همگی وضعیتهای جدیدی است که روند تحولات منطقه را دگرگون کرده است.در سطح بینالمللی هم بحران در رابطه با آمریکا یا حداقل تصویری که سعودیها از حرکت به سمت بحران و تغییر در استراتژی آمریکا پیدا کردهاند باعث شده تا کنار قرار دادن این عوامل در کنار یکدیگر، عربستان را در یک وضعیت تاریخی خاص قرار دهد. وضعیتی که در آن عمق استراتژیک کاسته شده و عربستان از تطبیق با روندهای موجود برخوردار نیست. و در مقطع اخیر هم کمتجربگی زمامداران امروز سعودی باعث شده تا همگی این عوامل بر سیاستهای واکنش و شتابزده این کشور موثر باقی باشد.
در بحبوحه توافق هستهای، بندر بن سلطان، رئیس استخبارات سعودی در یادداشتی از شکاف در روابط با آمریکا خبر داد و گفت که دوستان آمریکا باید خیلی بیشتر از دشمنانش بترسند. بندر همچنین از تجدید نظر در روابط با آمریکا خبر داده بود. این شکاف و تجدیدنظر در روابط با آمریکا تا چه حد است؟ و اساسا ظرفیت عربستان برای استقلال امنیتی و سیاستگذاری مستقل در خاورمیانه به چه میزان است؟
با آن تعریفی که از دو پایه و بنیان سعودی نوین و معاصر در سوالات قبلی اشاره شد، زمانی این فرض مبتنی بر یک واقعیت راهبردی خواهد بود که قدرت جایگزین دیگری وجود داشته باشد. یعنی عربستان در لحظه کنونی، تعریف ساختارهایش بهگونهای نیست که قدرت حرکت به سمت نقشآفرینی مثبت را داشته باشد، البته تجربه نقل و انتقال از انگلستان به آمریکا را دارد، اگر کسی بر این تحلیل تاکید میکند، باید قدرت جایگزین آمریکا را معرفی کند. به نظر این تصویر مبتنی بر واقعیتها نیست.
اولا: اینگونه نیست که آمریکا، عربستان سعودی را رها کرده یا آمریکا، عربستان را کنار گذاشته است. این بزرگنمایی واقعیت موجود است. آنچه واقعی است، اینکه آمریکا نهتنها در تعامل با عربستان بلکه در تعامل با برخی دیگر از کشورهای عربی دستخوش تحول در سالهای اخیر، در عین حفظ سطح استراتژیک روابط با آنها و حفظ آنها در مدار و منظومه خودش، تلاش کرده تا راهنماییهایی را به این نظام عربی بکند که به جای انکار واقعیتها و روندهای اجتماعی، سعی کند این روندها را مدیریت کند. بهعنوان مثال به جای انکار مطالبات آزادیخواهانه و دموکراسیطلبی به آنها جهت دهد. آمریکا معتقد است که این راهی که عربستان و نظام رسمی عربی در برخورد با پدیدههای پیرامونی و بهویژه موج مطالبات داخلی دارد، به جای انکار و حذف، از نسخه توصیه شده آمریکا که مبتنی بر پذیرش واقعیتها و جهت دادن به آنها است، پیروی کند. از این رو این تفاوتی است که اوباما با دولت کنونی عربستان پیدا کرده است.
اما اگر تصور کنیم که آمریکا عربستان را رها کرده درست نیست. دولت آمریکا به دلایل مختلف همچنان نوعی رابطه خاص با عربستان در دستور کار دارد و امتیازات آرامکنندهای به دولت عربستان میدهد و در بسیاری از موارد اگر همراهی نمیکند، حداقل در برابر اقدامات ماجراجویانه و پرخاشگرانه سعودی سکوت کرده است. علت این است که آمریکا به هیچوجه تمایل ندارد که عربستان سعودی را از دست بدهد، همچنین برخی دولتهای محور عربی را، بنابراین حد تغییر در روابط عربستان و آمریکا مبتنی بر یک تحلیل واقعبینانه موردنظر قرار دارد.
دوم: اینکه آمریکا از تناقضهای موجود در مناطق در چارچوب راهبرد خود استفاده میکند. این، تناقضها را تحریک میکند و گاه مدیریت میکند. نوعی موازنه قدرت میان بازیگران منطقهای، تبدیل نشدن هریک از این قدرتها به هژمون در خاورمیانه و اجبار همه قدرتها به حل مسائل حلناپذیر برای رجوع به بازیگر بزرگ و حلوفصلکننده مشکلات، بنابراین هدفگیری آمریکا در این قالب تعریف میشود. این قالبی است که در برخورد با سعودی در حال پیگیری است. بهرغم همه سروصداهای عربستان، درنهایت از آمریکا خواسته میشود که فیصله بخش و یاریدهنده به مشکلاتش باشد، این موضوع حتی درخصوص ترکیه و سیاستهای چندسال اخیر اردوغان در منطقه هم پاسخگو بوده است. هر دو کشور در نهایت به سمت آمریکا حرکت میکنند. تمایل به تدبیر امور با ایران نیز به نظر میرسد در همین مدار از سوی آمریکاییها دنبال شده است که نتیجه این بشود که این 3 بازیگر اصلی خاورمیانه همدیگر را کنترل میکنند و برای حلوفصل مشکلاتشان به نوعی تحت اجبار هماهنگی با بازیگر بینالمللی قرار بگیرند. البته این سیاست در مورد ایران طبیعی است که تاکنون اتفاق نیفتاده و به نظر میرسد که با تعریف و چارچوبی که سیاست خارجی ایران دارد، تکرار این اتفاق در مورد ایران با مشکلات زیادی مواجه است و به سادگی قابل حصول نیست.
اگرچه تحولات بهار عربی توانست عربستان را دست به عصا کند و هزینهها و محدودیتهایی را بر دامنه و سطح بازیگری این کشور وارد کند و محیط پیرامونی آن را دستخوش تحولات و تغییراتی کند، اما در این میان، عربستان در شرایط کنونی و در زمانی که جهان عرب ضعیف و چندپاره است و خبری از صدامها و قذافیها و مبارک و حافظ اسدهایی که محدودیت بر قدرت عربستان ایجاد میکردند، نیست، در اوج قدرت سیاسی، نظامی و اقتصادی خود ایستاده است. بنابراین این رفتار تهاجمی و لشگرکشیها ناشی از فرصتهایی است که برای این بازیگر ایجاد شده است، اگرچه همزمان میتواند منبع بحران و خلق هزینه برای عربستان نیز باشد. آیا اساسا با این تحلیل موافق هستید؟
بله عربستان الان به تک قدرت موجود در جهان عرب تبدیل شده است و رقبای تاریخی خود را از دست داده است، یعنی رقبای تاریخی دیگر نیستند، اما این پدیدهای نیست که بهطور خالص به نفع عربستان باشد. این یک تیغ دولبه است. درست است به یک جهت رقبای تاریخی عربستان که مدعای رهبری جهان عرب را مثل مصر، عراق، سوریه و لیبی داشتند، سقوط کرده یا از بین رفتهاند یا امروزه دستخوش بحران هستند، بنابراین ظاهر این قضیه از یک جهت این است که عربستان سعودی به تک بازیگر تبدیل شده است، اما به همین میزان چالشهای عربستان زیاد شده است. عربستان بهتنهایی با روند مجموعه تحولات مواجه است، به همین دلیل در تمام جبههها خود را در حال جنگ و رویارویی تعریف کرده است و این چالش اساسی است که عربستان با آن روبهرو است و مسوولیتهایی را بر دوش خود گذاشته یا بر دوش خود بهعنوان تک بازیگر و ابربازیگر باقی مانده میبیند که توانایی و ظرفیت داخلی و منطقهای عربستان سعودی در حد این بحرانها و چالشها نیست و در واقع بسیار بزرگتر و گستردهتر از توانایی و ظرفیت سعودی است.
به همین دلیل اتفاقات روی داده از یک جهت ظاهرا مثبت تلقی میشود، اما در لایههای عمیقتر آن منشأ چالشهای متفاوت و متعددی برای این کشور شده و به نظر میرسد که با این نحوه مدیریتی که عربستان ایفا میکند، بیش از آنکه این بحرانها و چالشها رفع شود، در حال تشدید و تعمیق است و روندهای جدیدتری را خلق میکند، بنابراین مجموعه شواهد و قرائن نشان میدهد که عربستان در اندازه این وضعیت بحرانی نیست که نمونه آن را در مثال حادثه منا مورد بررسی قرار دادیم که علامت و بشارت خوبی را نمیدهد. البته باید این را اضافه کنم، همانگونه که حذف رقبای عربستان ظاهرش برای این کشور خوب بود و باطنش خالق مجموعه چندلایهای از چالشها برای عربستان بوده است، این اظهارات درخصوص عربستان را با خوشحالی مطرح نمیکنیم و نباید مطرح کنیم. به دلیل اینکه اینها الزاما کارکرد به نفع ما نخواهد داشت، بلکه وجود طبیعی یک رقیبی که بر مدار منطقی سیاست خود را تعریف و اجرا میکند، محیط پیرامونی را برای ما مناسبتر میکند. در شرایطی که در این لحظه، رقیب تاریخی ما در یک تعریف غیرمنطقی، سیاست خود را در حال تعریف کردن است و کنشهای پرخاشی و واکنشی با پدیدهها دارد. بنابراین این اتفاق در عین حال ممکن است از دید برخی مثبت تلقی شود، اما از یک جنبه عمیقتر به نفع ایران نیست. ما با خوشحالی این حرفها را نمیزنیم، ما نسبت به سرنوشت تحولات در منطقه حساسیت داریم، نسبت به آینده عربستان و محیط پیرامونیاش، نسبت به مجموعه چالشهایی که فراروی جمهوری اسلامی ایران قرار دارد. امیدواریم که عربستان سعودی این مرحله تناقض تاریخی خود را پشتسر بگذارد و بر مدار یک سیاست منطقی و عقلانی، قابل تعریف و قابل پیشبینی قرار بگیرد که در آن صورت امکان رقابت بین ما و عربستانسعودی، طبیعیتر و عادیتر شود.
از این زاویه بهتر است وارد بحث رقابت ایران و عربستان شویم. این رقابت در دوران قبل و بعد از انقلاب اسلامی در ایران کموبیش وجود داشته است، آیا اختلافات ما به روابط دوجانبه برمیگردد، یا مشکل در مسائل منطقهای و رقابتهای ژئوپلیتیک دو کشور بر میگردد. مساله عمده در این میان به چه عوامل و موضوعاتی برمیگردد؟
بهطور طبیعی دولتهای بزرگ که ابعادی از قدرت را نمایندگی میکنند در طول تاریخ با یکدیگر رقابت و نحوهای از انواع رویارویی را داشتهاند. ایران و عربستان سعودی هم خارج از این قاعده کلی نیستند. ایران ظرفیتهای خاص و تاریخی مربوط به خود را دارد و عربستان سعودی هم جنبههایی از قدرت و ظرفیتهای خاص خود را نمایندگی میکند. این دو دولت از نوعی رابطه رقابتآمیز برخوردار بودهاند که فراز و نشیبهای فراوان داشته، اما اصل این قاعده برقرار بوده است. نکته دوم در پروندههای مربوط به روابط دوجانبه شاید مشکلات بزرگ حلناپذیر کمتری داشته باشیم. برخی از مسائل امنیتی همواره از سوی عربستان پس از پیروزی انقلاب مطرح میشده که نشان میدهد فارغ از بزرگنماییهایی که درخصوص این پروندهها انجام میشد، کاملا قابل مدیریت بوده و به استثنای یک دهه اخیر، روابط در مجرای منطقی خود قابل مدیریت بوده است. از جمله این مسائل دو جانبه مسائل مربوط به حج نیز بوده است، یعنی در ذیل آن مسائل امنیتی مطرح شده از سوی عربستان، موضوع حج و نحوه حج ایرانیان بهخصوص برائت از مشرکان و دیگر اجزای آن از سوی عربستان مطرح شده است.
اما حتی از بعد از تلخترین حادثه که کشتار حجاج ایرانی در سال 1366 بود، روند حوادث نشان داد که این مسائل، بهرغم حساسیتهایش کاملا قابل مدیریت است. به نظر میرسد این لحظه مسائل منطقهای مهمترین مساله موجود در روابط دو کشور است. از سوی دیگر مجموعهای از مشکلاتی که عربستان سعودی در سه سطح یاد شده با آن مواجه است، عربستان را از رویارویی منطقی با پدیدهها و حوادث فاصله داده است. عربستان برخورد احساسی و غریزی با این روندهایی که فکر میکند علیه آن در حال شکلگیری است، در دستور کار خود قرار داده است و به جای مدیریت به تشدید مشکلات کمک میکند. درخصوص ابتکارعمل ایران هم باید گفت که مشکل اینجا است که رابطه دو طرفه است و تا کشش در دو طرف وجود نداشته باشد و تا زمانی که تعریف منطقی از منافع در دو طرف وجود نداشته باشد، امکان حرکت جدی در رابطه وجود ندارد. عربستان مساله مهم خود را مساله منطقهای میداند و مجموعه روندهای منطقهای را چالشآفرین برای امنیت ملی خود و موجودیت ساختار سیاسی خود میبیند. به عبارتی تعریف عربستان از روابطش با ایران چه درست یا غلط، تعریف وجودی و عدمی، تعریف صفر و صدی شده و حد وسطی قائل نیست.
بنابراین مشاهده میشود که عربستان قائل به توافق ایران درخصوص تحولات منطقه نیست و از انکار پدیدههای پیرامون خود شروع میکند. همانگونه که روند انقلابهای عربی را به زعم خود مدیریت کرده، در حالی که صورت مساله را پاک کرده است و روند تحولات حتی بازگشت شدیدتر و تندتری را پیدا خواهد کرد. بنابراین در روند تحولات و از جمله قدرتگیری ایران و متحدانش از تعامل انکاری و نفی میکند. صحبت از این میکند که ایران باید از منطقه بیرون برود، هیچ سیاستگذاری چنین ادبیاتی را در مورد رقیب خودش به کار نمیبندد.
هیچ بازیگر رقیبی نمیتواند بگوید تو از ظرف استراتژیک من خارج شو، چرا که این ظرف مشترک است، به میزانی که یک بازیگر برای خود نقش قائل است، طبیعتا دیگری هم برای خودش نقش تعریف میکند و نمیتوان با بخشنامه و دستورالعمل طرف مقابل را از صحنه خارج کرد. بنابراین تا زمانی که برخورد با پدیدهها یک برخورد انکاری است، نمیتوان نسخه منطقی برای تعامل با پدیدهها و رقبا پیچید، از این رو چنین وضعیتی موجب برخوردهای واکنشی- اصطکاکی و تهاجمی میشود. بنابراین در چنین فضایی، عربستان به ابتکارات هم پاسخ نمیدهد، وقتی اصل وجودی ایران در پیرامون خودش را برخلاف منطق و عقلانیت میبیند و طرد میکند، راه را بر هرگونه توافق و حرکت به سمت مشکلات میبندد. از این رو این عربستان است که راه را در تعامل و گفتوگو سد کرده است.
حال در چنین فضا و شرایط سختی که اشاره کردید، امکان گفتوگو میان دو کشور وجود دارد؟ و اگر وجود دارد، لوازم وسازوکارهای این گفتوگو چیست؟
آن چیزی که مربوط به ما میشود این است که ما نباید تمامی مسائل را به موضوعات سیاسی تبدیل کنیم. به اندازهای ما با عربستان مشکلات داریم که لزومی ندارد این پروندهها را چند جلدی کنیم. نباید مشکلات را اضافه کرد. نکته دوم معتقدم که تلاش کنیم تا روند تحولات برای عربستان تعریف مرگ و حیات نداشته باشد. درواقع مجموعه اقدامات ما باید در قالبی تعریف شود که به تثبیت این تصویر نزد تصمیمگیر سعودی که وجود خود را عدم ایران و وجود ایران را عدم خودش میبیند، منجر نشود. ما روابط وجودی و عدمی بعد از پیروزی انقلاب صرفا با رژیم صهیونیستی داریم. این رابطه وجودی و عدمی را حداقل در سطح منطقه و جهان اسلام نباید تکرار کنیم. نه مصلحت منافع ملی ایران و نه مصلحت امت اسلام اقتضا میکند، چرا که ایران هر دو سطح منافع را نمایندگی میکند و مورد اهتمام قرار میدهد. نکته سوم تحولات منطقه و تناقضهای موجود را به نحوی مدیریت و حرکت کنیم که زمینه حصول نوعی توافق سیاسی فراهم شود. این اجزایی است که مربوط به ایران میشود.
اما جز مهمتر اجزایی است که مربوط به ایران نیست و به عربستان باز میگردد. مربوط به فضای ذهنی تصمیمگیرندگان، تصویر از واقعیتهای پیرامونی خودشان در سه سطح است که ما نمیتوانیم الزاما آنها را تغییر دهیم اما میتوانیم ابراز امیدواری کنیم که روند تحولات عربستان را به این جمعبندی برساند که این الگوی رفتاری به جای حل مسائل به تشدید مسائل و به جای حل چالشها به تشدید چالشها منجر میشود و چنین شرایطی تنها بازنده دارد و برندهای ندارد. امیدواریم بازگشت به رشد و عقلانیت و روند مقطعی تصمیمات را در عربستان شاهد باشیم. همانطور که قبلا هم گفته شد، هیچ مصلحتی برای ما متصور نیست که رقیب تاریخی ما به شکل غیرعقلانی با پدیدههای پیرامونی مواجه شود. این باعث خلق هزینه خواهد شد. اگر عربستان قدرت سازندگیاش ضعیف است، قدرت تخریبی آن چه بپسندیم و چه نپسندیم قدرت بالایی است، ثروت زیادی دارد، قدرت مانور منطقهای و بینالمللی دارد و از سنتهای سیاسی خاص خود برخوردار است و عوامل و زمینههای نفوذ و قدرتی برای خود دارد.
اگر این عواملی که شما به آن اشاره کردید، محقق شود و یک گفتوگو در چارچوب بازی برد- برد بین دو کشور صورت بگیرد، ارزش افزوده آن برای دو طرف چه خواهد بود و براساس این منطق طرفین چه امتیازات مشخص و ملموسی به یکدیگر خواهند داد؟ آیا در بحث امنیت منطقهای میتوان صحبت از امتیازهای احتمالی کرد؟
در واقع نباید بر روند واقعی تحولات سرعت گرفت، ما الان در شرایطی نیستیم که بخواهیم در مورد جزئیات پروندههای مختلف ورود کنیم و تعریف منافع را انجام دهیم؛ اما واقعیت این است که ادامه روند موجود در سطح منطقه همه علائم و شواهد حاکی از این است که برندهای نخواهد داشت. مجموعه امت اسلامی را با مشکل مواجه خواهد کرد، بنابراین اصل بدیهی مدیریت بحران جاری منطقه و حرکت از نظامیگری و درگیری مستقیم به سمت مدیریت بحران و راهکارهای سیاسی و توافقی است. در این راهحلهای سیاسی همه طرفهای موجود در سطح درون کشورها و در سطح منطقهای و حتی در سطح بینالمللی برنده تحولات خواهند بود چون حتی در سطح بینالمللی هم ادامه بحران کنونی نشان داده شده که استعداد خلق وضعیت بیثباتی در سطح بینالمللی وجود دارد. وضعیت بیسامان منطقه خاورمیانه و مجموعه درگیریها از این استعداد برخوردار است که مشکلاتی را برای امنیت، صلح و ثبات منطقه به وجود آورد.
بنابراین آنچه در مدل توافقی گفته میشود، بسیاری از بازیگران اگر نگوییم همه بازیگران که از عقلانیت و منطق تعامل صحیح با مسائل مواجه هستند، برنده خواهند بود. اما در ادامه درگیری فعلی بسیاری از بازیگران بازنده خواهند بود و تنها برخی از بازیگران، جریانها و دولتها که غیرمنطقی و غیرعقلانی با پدیدهها مواجه میشوند بهطور نسبی خود را برنده میکنند؛ در حالی که آنها نیز در نهایت بازنده ادامه وضعیت فعلی هستند. اما اینکه این قاعده کلی را با تکتک کشورها تطبیق دهیم؛ در حال حاضر این کار ما نیست، بنا هم نیست عربستان سعودی و ایران اگر به سمت توافق حرکت کنند، نقش دولت قیم دولتها و ملتهای دیگر را ایفا کنند.
همه دولتها از استقلال برخوردارند و همه ملتها خود سرنوشت خود را تعیین میکنند، مهم این است تعامل بین ایران و عربستان و همچنین ایران و ترکیه نوعی فضای منطقهای و بستری را فراهم کند تا صاحبان اصلی هر کشور خودشان به سمت حل مشکلات خود حرکت کنند. بنا نیست به نیابت از طرف دولت و ملتهای دیگر، ایران و عربستان سعودی تعیین تکلیف کنند. ما قیم هیچ دولت و ملتی نیستیم. مشکل منطقه ما این است که برخی قدرتهای بینالمللی و برخی از دولتها و بازیگران منطقهای خود را قیم دولتهای دیگر تعریف میکنند که این از جمله سلسله عوامل بحران آفرین و حرکت به سمت وضعیتی است که هم اکنون ما در آن به سر میبریم.
راه خروج از بحران نه ادامه این اشتباه، بلکه تصحیح این اشتباه است. نقش توافق ایران وعربستان نقش کاتالیزوری است در زمینه فراهم کردن بستر مناسب برای اینکه بازیگران واقعا موجود در درون کشورهایی که دستخوش بحران هستند، بتوانند با هم به سمت توافق حرکت کنند و سرنوشت و آینده کشور خود را مشخص کنند. در این مکانیسم همه برنده خواهند بود، بازندهای حداقل از بازیگران منطقهای وجود نخواهد داشت و در نهایت هم این ثبات متوجه بازیگران بینالمللی هم خواهد شد.
با توجه به این موضوع، خود آمریکاییها تا چه حد مایل به گفتوگوی ایران و عربستان هستند؟
قالب تحلیلی خود را قبلا ارائه کردم. اما در پاسخ به این سوال باید گفت که قطعا آمریکاییها از یک حدی نمیخواهند که بین ایران و عربستان درگیری باشد، اما در یک سطح دیگر میخواهند که این رویارویی ادامه داشته باشد. در واقع در چارچوب موازنهای که دنبال میکنند، یک کف و سقفی برای خود در نظر میگیرند. تصور من این است و البته این تصورات همگی قابل نقد است و میتواند اشتباه باشد؛ اما برداشت من از مجموعه تحولات و روندها این است که آمریکا یک حد وسطی از سطح درگیری و رویارویی بین ایران و عربستان سعودی در سیاست خود تعریف کرده، این است که از یک سقفی فراتر نرود، برای اینکه ممکن است امور منطقه را از کنترل خارج کند و از یک سطحی هم این درگیری پایینتر نیاید؛ به دلیل اینکه ادامه این وضعیت، به آمریکا اجازه میدهد که بتواند امور منطقه را در چارچوب استراتژی موازنهای خود بهتر تدبیر کند. اگر به اسرائیل نگاه شود تعریفش اینگونه نیست، اسرائیل به نظر میرسد که میخواهد درگیری و سطح اصطکاک بین تهران و ریاض را به اوج خود برساند و در واقع از یک حالت نیابتی به یک حالت رویارویی کاملا مستقیم تبدیل کند و اینجا تمایزی است که بین اسرائیل و آمریکا وجود دارد.
در این میان ظرفیت برخی بازیگران همچون اعضای شورای همکاری خلیجفارس همچون عمان، کویت و قطر برای میانجیگری و واسطه شدن میان ایران و عربستان به چه میزان است؟ آیا میتوان برای آنها نقشی قائل بود؟
کشورهای کوچکتر منطقه تعریفشان از تعامل قدرتهای بزرگتر در منطقه شاید به نحوی به این مساله برمیگردد که بهترین شرایط برای آنها این است که میزانی از درگیری در منطقه وجود داشته باشد، اما از یک سطحی فراتر نرود. اگر درگیری از یک حدی بالاتر رود و به سطح درگیری مستقیم منجر شود، آنها به دلیل اینکه بین قدرتهای بزرگ هستند، قاعدتا صدمهدیدگان از این تحولات خواهند بود. بنابراین منفعتشان مطلقا اقتضا نمیکند که درگیری از یک سطحی بالاتر برود، اما از آن طرف قدرتهای کوچک معمولا وجود و ادامه نوعی تناقض بین بازیگران عمده، فضای تنفسی برای آنها فراهم میکند تا بین این دو بازیگر، بازی کنند.
یعنی عدم تبدیل هریک از بازیگران عمده به هژمون، فضای تنفسی برای بازیگران کوچکتر فراهم میکند. به نظر میرسد که کشورهای منطقه را بتوان در این قالب تعریف کرد. البته تفاوتهایی بین اینها وجود دارد. شاید این جملات بیشتر در مورد کویت و سلطنت عمان صدق کند، کویت و سلطنت عمان هیچیک نمیخواهند سطح درگیری بین ایران و عربستان از سطح موجود بالاتر رود و در عین حال در یک سطح کنترل شدهای هم رویارویی طبیعی بین تهران و ریاض را نه میتوانند از بین ببرند و نه شاید منفعتی برای آنها داشته باشد.
البته واقعیت این است که نمیتوانند هم از بین ببرند، اما حتی اگر هم بتوانند، منفعتی ندارند، برای اینکه بهطور طبیعی سطحی از رویارویی بین ایران و عربستان بهعنوان دو رقیب عمده منطقهای وجود دارد و از این رو بازیگران کوچک میتوانند در کنار این رقابت روابط خود را تنظیم کنند. دولت قطر یک پدیده منحصر به فرد است که شاید الان در این قالببندیهای رایج نتوان آن را تعریف کرد. بیش از میزان طبیعی استاندارد قدرت خود، خواسته نقشآفرینی کند. تا پیش از یک دهه اخیر سعی میکرد که در تناقض بین ایران و عربستان سعودی و دیگر بازیگران منطقهای زیست کند. در واقع زیست بوم سیاسی خود را بر این اساس تعریف کرده بود که رقابت ایران و عربستان به قطر این امکان را میدهد که این وضعیت را برای خود تصویر کند. اما در یک دهه اخیر با تعریفی که از جایگاه خود ارائه داد و به درگیری و بازیگری خیلی سنگین و رقابتهای مستقیم با ایران و گاه با عربستان سعودی ورود پیدا کرد. در حال حاضر، قطر در یک تعریف خاص و لحظه تاریخی خاص قرار دارد که شاید در قالببندیهای رایج نگنجد و خارج از این قالبهای تحلیلی باشد.
سوال آخر هم به توافق هستهای برمیگردد. با توجه به اینکه برجام از تصویب مجالس هم گذشته است و وارد فرآیند اجرا شده است، در چنین وضعیتی رویکرد عربستان سعودی چه خواهد بود؟ آیا باز شاهد کارشکنیها و تلاشهای عربستان و لابی عربی برای تاثیرگذاری بر این توافق خواهیم بود؛ بهخصوص با توجه به تضمینهایی که آمریکاییها به عربستان دادهاند، آیا شاهد تاثیرگذاری منفی این کشور خواهیم بود؟
همه علائم حاکی از این است که عربستان تا این لحظه انکار موضوع را در دستور کار خود قرار داده و تلاش میکند تا این توافق را با مشکل مواجه کند. اما به نظر میرسد یا شاید پیشبینی میشود که از یک مرحلهای که فراتر رفتیم و این قطار راه افتاد، شاید عربستان مجبور شود بهعنوان امر واقع تحولات جدید را به رسمیت بشناسد، اگر چنین امری اتفاق بیفتد، شاهد تحول در نگاه عربستان نسبت به تحولات پیرامونی و در برخورد با ایران خواهیم بود ولی تا این لحظه و در بستر نکاتی که در این گفتوگو مطرح شد، به نظر میرسد که عربستان همچنان در مدار انکار واقعیت حرکت میکند و تلاش برای برهم زدن توافقات و مانعآفرینی در برابر روندهای اجرایی آن دارد.